داوری میان شیخ صدوق و شیخ مفید رحمه الله علیهما

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی، لطف الله، 1297 -

عنوان و نام پديدآور : داوری میان شیخ صدوق و شیخ مفید رحمه الله علیهما/ صافی گلپایگانی.

مشخصات نشر : قم: کنگره جهانی هزاره شیخ مفید (ره)=1413ق.=[1372].

مشخصات ظاهری : 56 ص.

فروست : مقالات فارسی؛ 53.

وضعیت فهرست نویسی : فهرست نویسی توصیفی

يادداشت : عنوان دیگر: المقالات و الرسالات = مجموعه مقالات کنگره شیخ مفید(ره).

عنوان دیگر : المقالات و الرسالات = مجموعه مقالات کنگره شیخ مفید(ره).

شناسه افزوده : کنگره جهانی هزاره شیخ مفید ( 1372 : قم )

شماره کتابشناسی ملی : 129655

مقدمه

بسم الله الرّحمن الرّحيم

در اين كه فكر و عقيده صحيح يا باطل، در تقدّم و كمال و سعادتِ دنيا و آخرت و يا شقاوت يا انحطاط و تأخّرِ انسان و

ساختن شخصيّتِ افراد، بسيار مؤثّر است، شبهه اى نيست. عقيده، انسان را به كار و فعاليّت و فداكارى و ايثار وا مى دارد؛ و عقيده است كه موجب حركت و نهضت و شورش و قيام و استقامت و مقاومت و جهاد مى گردد و جنگ يا صلح و ويرانى يا آبادى به وجود مى آورد. همه مظاهر

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 4

تمدّن كه به صورت هاى گوناگون ظاهر شده است، همه نتيجه عقيده است. مسجد را عقيده مى سازد؛ بتخانه را نيز، عقيده باز نگه مى دارد. درجه رشدِ

سياسى و فكرى و اجتماعى و اقتصادىِ هر قوم و ملّت، با عقيده آنها ارتباط دارد.

انبياء و پيامبران، اساس هدايت و محور تبليغاتشان عقيده است؛ عقيده به توحيد و ساير عقايدِ پاك از خرافات.

پيغمبر اعظم اسلام، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم، در يك كلمه طيّبه (لا إله إلّا الله)، عقيده توحيد و

نفى شرك را به بشريّت عرضه كرد كه همه تبليغات و هدايت هايش براساسِ آن قرار

دارد. بخش مهمّ و عمده اى از آيات قرآن مجيد پيرامون اصلاح عقيده و دعوت به عقايد صحيحه است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 5

در برنامه هاى انبياء، مسايل اخلاقى و عبادى و عملى، برنامه دوّم و سوّم هدايت هاى آنها است، وفقه اكبر «حسن المعرفة بالله»، كه شامل همه مسايل اعتقادى، از توحيد و نبوت و امامت و معاد مى شود، ايمان و عقيده به اين حقايق است.

اينهمه معارصه هايى كه مشركين و بُت پرست ها با حضرت خاتم الأنبياء، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم، داشتند، معارضه با عقيده اى بود كه آن حضرت عرضه مى نمود.

به طور كلّى، تا فكر و عقيده فرد و جامعه، سالم و معقول نشود و از خرافات و اوهام، منزّه نگردد؛ جامعه در راه رشد و رقاء حقيقى وارد نخواهد شد، و حتّى اگر در مظاهر مادّى يا ظواهر اقتصادى پيشرفت نمايد، همان هم براى او دشوارى ها ايجاد

مي نمايد و خطر و ستم و استكبار و استعلاء به وجود مى آورد. انحرافات عقيدتى و ناپاكى اعتقادء، از هر درد و بيمارى خطرناك تر است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 6

لذا در اسلام، براى حفظ انسان ها از انحراف عقيدتى و فساد فكرى، برنامه هاى مهمّى اجرا مى شود كه دزدان عقايد، نتوانند به اين سرمايه نفيس و بى بدل انسان، دستبرد بزنند. در اين رابطه، يكى از فوايد مهمّ وجوبِ افشاء بدع و برائت از اهل بدع، و

پاسخ به شُبهات مُبدعين، و ممنوعيّت تبليغ عقايد فاسده، و تحريم طبع و نشر كتب ضلال، و وجوب ابطال باطل

و اظهار حقّ و امثال اين تكاليف، صيانتِ عقايد از انحراف و حفظ ثغور فكرى و عقيدتىِ مسلمين است. هشدارهايى مثل:

«من أصغى إلى ناطقٍ فقد عبده»

و تأكيد بر مجالست با علماء و پرهيز از شركت در مجالس اهل بدع، همه به همين منظور است.

دستور محكم قرآن كريم در اين آيه:

«و إذا رأيت الّذين يخوضون في آياتنا فأعرض عنهم حتّى يخوضوا في حديث غيره»

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 7

و در آيه:

«إذا سمعتم آيات الله يُكفر بها و يِستهزَى ءُ بها فلا تقعدوا معهُم حَتّى يخوضوا في حديثٍ غيره إنّكم إذا مثلُهُم»،

همه در ارتباط با محافظت و مصونيت عقايد و اخلاق است.

بر هر مسلمانى واجب است به عقايد خود رسيدگى نمايد، تا به مطابق بودنِ آنها با تعاليم و ارشادات قرآن مجيد و تعاليم و سيره پيغمبر اكرم، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم، اطمينان پيدا نمايد تا از خطر گمراهى نجات پيدا كند.

براى نيل به اين هدف، مرجع اوّل و اصل، قرآن مجيد و احاديث مقطوعُ الصُّدورى است كه به وسيله روات احاديث و حاملان علوم اهل بيت، عليهم السلام، روايت شده است؛ و در

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 8

درجه بعد، عرض دين بر علماء و بزرگانى مى باشد كه تحذّق و تعمّق آنها در قرآن و حديث، مسلّم باشد؛ البّته نه براى اين كه از آنها تقليد نمايد بلكه براى اين كه از آنها بياموزد و خود به استدلال مناسب در هر باب، به يقين و اعتقاد برسد.

و از جمله راه هاى تصحيح اعتقاد از لحاظ مبانى اعتقادى اسلامى، كتاب هايى است كه علماء بزرگ، مانند:

صدوق و

شيخ مفيد و مجلسى و شيخ بهايى و شهيدين و خواجه و ديگران از اعاظم و اساطين، در اعتقادات نوشته اند.

ناگفته نماند كه كتاب ها تأليفات به عنوان اعتقادات و عقايد و اصول دين و عناوينِ ديگر، بسيار است؛ علاوه بر آن كه راجع به بعض مسائل اعتقادى مثل توحيد و نبوّت و امامت، بالخصوص كتا

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 9

ب هاى زياد نوشته اند و عمده غرض در نوشتن اين كتاب ها، يكى اين بوده است كه ارباب اهواء و اغراض و مُبدعين، بر

عقايد و معارف اسلامى چيزى اضافه ننمايند و مسائل اعتقادى و مباحثى كه مأخذ و مصدر اسلامى دارند، مضبوط و محروس گردد و از نقيصه و زياده مصون بماند؛ و ديگر اين كه، به كسانى كه بر مسلمين و مخصوصاً شيعيان اهل بيت، عليهم السلام، عقايد فاسده اى را نسبت مى دهند، پاسخ دندان شكن باشد؛ و فايده سوّم اين كه، مؤمنين براى تصحيح اعتقادات خود

به آنها مراجعه نمايند و آراء بزرگان مذهب را در اختيار داشته باشند.

مطلبى كه نبايد مخفى بماند اين است كه، اشتمال بعض اين كتاب ها بر مسايلى كه في حدّ نفسه اعتقاد به آنها واجب نيست، به اين جهت است كه همه مسايلى را كه در ارتباط با معارف اسلامى

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 10

از تفسير و تواريخ انبياء و نفاصيل قيامت و عالَم برزخ و ملائكه و بهشت و جهنّم و امور ديگر، از كتاب و حديث

استفاده مى شود و در فرهنگ معارف اسلام وارد است جامع باشد، تا در كلّ اين مسايل كسى نتواند به ظنّ و سليقه، قرآن

و حديث را بر افكار خاصّ به اصطلاح عرفانى يا فلسفى خود، برخلاف ظواهر و معانىِ معقبوله آن، تفسير و تأويل نمايد و آن نظر را به اسلام و اولياء اسلام نسبت دهد.

به اين ملاحظات، مطالعه كتاب هاى عقايد، بسيار مفيد و آگاهى بخش و معرفت آموز است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 11

دو كتاب نفيس:

از جمله كتاب هاى گران بها و ارزشمندى كه در اين رشته تأليف شده است، كتاب «اعتقادات» جليل، حافظ آثار گنجينه آل بيت، عليهم السلام، شيخ صدوق؛ و كتاب «تصحيح الإعتقاد» شيخ اعظم، افتخار شيعه، قامع بدع و رافع رايات حق، شيخ مفيد، رضوان الله تعالى عليهما، است.

اين دو كتاب، بسيار ارزنده و مفيد و متضمّن فوائد بسيار است و مطالعه هر دو براى همگان، پرفايده و بينش بخش است. در كتا ب «اعتقادات»، مسايلى كه اعتقاد به آنها بر هر كس واجب است، با مسايلى كه واجب الإعتقاد نيست مطرح شده است و در بعض موارد بحث هايى فقهى و فرعى و عملى نيز، در آن وارد شده و به عنوان «إعتقادنا» ذكر شده است؛ نه خود

ابوجعفرصدوق و نه ابوعبدالله مفيد، اين مسايل را از هم جدا نساخته اند.

آنچه مسلّم است در مسايلى كه اعتقاد به آنها واجب نسيت، اعتقاد بايد مخالف مسايل و اعتقادات واجبه اصليّه و خلاف ضرورت دين نباشد؛ امّا داشتن اعتقاد به آنها يا كيفيّات آنها در بعض ديگر،

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 12

اگر چه اصل آن واجب الإعتقاد باشد، لازم نيست و كسى به كسب عقيده و تحصيل يقين در آن، مكلّف نمى باشد.

مثلًا در باب «الإعتقاد فى التّكليف»، اعتقاد به اين كه خداوند متعال،

فوقِ وُسْع و طاقت تكليف مى نمايد، منافى با عقيده به عدل و تنزّه بارى تعالى از صفات و افعال قبيح است؛ امّا التفات به خصوص اين كه خداوند، تكليف به مالايُطاق نمى نمايد، با وجود اعتقاد به تنزّه او از فعل قبيح لازم نيست.

در باب جبر و تفويض، اعتقاد به جبر كه مستلزم اثبات صدور ظلم و قبيح از خدا است، منافى با عقيده به عدل است، و اعتقاد

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 13

به تفويض به بعض معانى آن، منافى با توحيد است؛ امّا عدم اعتقاد به «أمرٌ بين الأمرَين»، اگر مفهومش اثبات أحد أمرين نباشد، موجب خروج از ايمان نيست و دانستنِ معنىِ «امر بين امرين» شرط ايمان نيست.

در مسأله وحى، اعتقاد به وحى و ربط نبى به عالم غيب و رسالت او از سوى خدا و نبوّتِ او واجب است؛ امّا اعتقاد به كيفيّت آن، به فرض اين كه قابل درك باشد، واجب نيست.

و از اين مثال ها در اين «اعتقادات» بسيار است كه در مقام استقصاء آنها نيستيم و ممكن است در طى بحث در ابواب اين دو كتاب، به بعض آنها اشاره كنيم.

اكنون مى خواهيم با بررسى اين دو كتاب، در مدرسه علم اين دو نابغه حديث و كلام و استوانه بزرگ معارف دين، به شاگردى و كسب فيض بنشينيم و اگر لايق باشيم، از خرمن علوم آنها خوشه اى بچينيم.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 14

نخستين بابى را كه ابوجعفرصدوق، عليه الرَّحمة، در اين رساله «اعتقادات» گشوده است، بابى است كه بر همه ابواب تقدُّم مطلق دارد، و آن باب توحيد است كه به

اين عبارت آن را عنوان فرموده است:

«باب إعتقاد الإماميّة فى التّوحيد»،

سپس مى فرمايد:

«إعلم أنّ اعتقادنا فى التّوحيد انّ الله تعالى واحد أحد ليس كمثله شى ء قديماً لم يزل و لايزال سميعاً بصيراً عليماً حكيماً حيّاً قيّوماً عزيزاً قدّوساً عالماً قادراً غنيّاً لايوصف بجوهر و لاجسم و لاصورة و لاعرض و لاخطّ و لاسطح و لاثقل و لاخفّة و لاسكون و لاحركة و لامكان و لازمان و أنّه تعالى متعال من جميع صفات خلقه خارج عن الحدَّين حدّ الإبطال و حدّ التشبيه».

سپس اين كلمات بلند عرفانى را ادامه مى دهد و به بعض آيات قرآنيّه و تفسير آنها اشاره مى فرمايد، از جمله به اين آيه كريمه:

«يوم يكشف عن ساقٍ و يدعون إلى السُّجود ... و هم سالمون»

و در مقام نفى توهّم دلالت آن بر ساق پا مى فرمايد:

«الساق وجه الأمر و شدّته»؛

و مفيد، قُدِّس سرُّه، نيز مى فرمايد:

« (يوم يكشف عن ساق) يريد به يوم القيمة ينكشف فيه عن أمر شديد صعب عظيم و هو الحساب و المداقّة على الأعمال و الجزاء ... الخ».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 15

و از جمله، به اين آيه

«و السّماء بنيناها بأيدٍ»

اشاره، و در تفسير آن مى فرمايد:

«الأيد القوّة، ومنه قوله تعالى: (و اذكُر عبدنا داود ذاالأيد) يعنى ذاالقوّة».

و در كلام مفيداست:

«و مضي في كلام أبي جعفر، رحمة الله، شاهد اليد عن القدرة قوله تعالى: (و اذكر عبدنا داود ذاالأيد) فقال: ذوالقوّة. قال الشيخ المفيد و فيه وجه آخر و هو أنّ اليد عبارة عن النعمة، قال الشاعر:

له علىّ أياد لست أكفرهاو انَّما الكفر ألّا تشكر النعم

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما،

ص: 16

فيحتمل أن قوله تعالى «داود ذاأيد» إن يريد به ذاالنعم و منه قوله تعالى: (بَل يَداهُ مَبسوطَتان ».

«أقول: كأنّه اشتبه الأيد المفرد الّذي هو بمعنى القدة و القوّة بالأيد الّذى هو جمع يد و اللشيخ أبو جعفر فسّر الآية على الأيد

المفرد لا على الأيد الّذي هو جمع اليد و الشيخ أبو عبدالله فسّره على ما هو جمع اليد و الظّاهر هو الأول الّذي فسّر اللفظ به.»

و از جمله در تفسير اين آيه (و نفخت فيه من روحي)

مى فرمايد:

«و هو روح مخلوقة جعل الله منها في آدم و عيسى و إنّما قال: «روحي» كما قال بيتي و عبدي و جنّتي و ناري و سمائي و أرضي».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 17

شيخ ابو عبدالله مفيد بر اين فرمايش استدراك دارد؛ فرموده است:

«ليس وحه إضافة الروح إلى نفسه و البيت إليه من حيث الخلق حسب، بل الوجه في

ذلك التمييز لهما با الإعظام و الإجلال ... الخ».

امّا به نظر مى رسد كه اين استدراك بر صدوق، موجّه نباشد؛ زيرا ظاهر اين است كه غرض از توصيف روح در جمله «هى روح مخلوقة»، بيان حدوث و مخلوقيّت روح و اثبات صفات مخلوقّيت براى آن و دفع توهّم عدم حدوث آن است، نه اين كه التفات به اين كه اضافه، اضافه تشريفى و تكريمى است نداشته

باشد، و همين كه در مقام تشبيه، آن را به بيت تشبيه نموده است، دليل بر توجّه او به اين نكته است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 18

و از جمله آياتى كه در اين باب، صدوق در مقام دفع توهّم مجسّمه آن را تفسير

فرموده است، آيه:

«يا إبليس ما منعك أن تسجد لما خلقتُ بيَدىَّ»

است كه در تفسير آن فرموده: يعني بقدرتي و قوّتي».

شيخ ابوعبدالله مفيد بر او استدراك فرموده كه:

«اين موجب تكرار معنى است، كأنّه فرموده است: «بقدرتي و قدرتي» يا «بقوّتي و قوّتي»، زيرا قدرت و قوّت در معنا واحدند، بلكه مراد از «بيدىّ» يا «بنعمتىّ» است و مراد از آن، نعمت دنيا و نعمت آخرت است، و «ياء» در «بيدىّ» هم، قائم مقام «لام»، و «لام» هم «لام» غايت است؛ يعنى خلق كردم براى دو نعمتم، چنانكه در سوره «الذَرايات» مى فرمايد:

«و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا ليعبدون»؛

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 19

سپس مى فرمايد: «در تأويل آيه، وجه ديگرى است و آن اين كه: مراد از «يدَين»، قوّت و نعمت باشد، كأنّه فرموده است «خلقت بقوّتي و نعمتي»؛ و وجه ديگر اين كه: از اضافه «يدين» به خدا، اراده تحقّق فعل و تأكيد اضافه آن به او و تخصيص به او باشد و شاهد بر اين، قوله تعالى:

«ذلك بما قدَّمت يداك»

و مَثَل عرب:

«يداك أو كتاوفوك نفخ»

است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 20

قابل تذكّر است:

«يعنى نعمةالدُّنيا و نعمةالاخرة».

و شايد از قول يهود كه گفتند: (يدالله مغلولة) و «يَد» را مفرد آوردند استفاده شده باشد، به اين معنى كه چون يهود قائل به عالَمِ آخرت نبودند و فقط به نعمت دنيا و همين عالَم عقيده داشتند، از آن تعبير به «يَد» نمودند و چون جريان اين عالم را خود به خود مى گفتند و خدا را فارغ و خارح از امر مى دانستند، منكر استمرار نعمت الهى و افاضه فيض

او بودند؛ از اين جهت از قول آنها تعبير شده به: (يدالله مغلولة) و در جمله (بل يداه

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 21

مبسوطتان)، به هر دو عقيده باطلِ آنها جواب داده شده است كه: هم دنيا و نعمت و استمرار آن از خداست، و هم آخرت و نعمت و استمرار آن از خداست. فالله لم يفرغ من الأمر و هو كلّ يوم في شأن.

امّا تفسير ايشان از (لما خلقت بيدىّ) كه «با» را به معنى «لام» و «لام» را براى غايت گرفته اند بعيد به نظر مى رسد؛ مضافاً بر اين كه قوّت و قدرت، دو لفظ مترادف و داراى يك مفهوم

نيستند و برحسب لغت، با هم در معنى تفاوت دارند و لذا در أسماء حُسنى هم، براى اسم «القادر» معنايى كه مى نمايند، غير از معنايى است كه براى اسم «القويّ» مى گويند.

بعد از اين همه مى گوييم: به نظر مى رسد اظهَرِ اين وجوه در تفسير آيه شريفه، وجه سوّم از وجوه سه گانه اى باشد كه مفيد به آن اشاره فرموده است كه:

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 22

«چون ظهور قدرت انسان به هر دو دست است و با هر دو دست، نمايش بيشتر و كامل قدرت است؛ از اين جهت با اين تعبير، ظهور كمال قدرتِ خدا در خلق آدم بيا ن شده و به «بيَدَىّ» تعبير فرمود، نه آن كه قدرت الهى، مراتب داشته باشد و نسبت به مقدورات، مثل انسان باشد كه چيزى را كه

بايد با دو دست مثلًا حمل كند، نمى تواند با يك دست حمل نمايد».

در علم و قدرت الهى، اين

تفاوت ها و هيچ تفاوتى نسبت به مقدورات و معلومات نيست؛ امّا اين قدرت واسعه نامتناهى الهى كه با خلقتِ مخلوقات كوچك و بزرگ و يرى و لايرى و آدم و حيوان و ملائكه و كهكشان ها و مور و ملخ ذرّه و اتم به نمايش گذاشته شده، با ذكر بيان وجود انسان نمايشش بيشتر و از

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 23

انسان هاى كامل، مثل حضرت آدم و ساير پيامبران، مخصوصاً حضرت رسول اعظم، صلًّى الله عليه و آله و سلًّم، و اوصياء آن حضرت، عليهم السًّلام، اكمَل و اجلى و اتمّ است؛ به اين لحاظ در خلقت آدم، تعبير به «بيَدَىّ» بسيار مناسب و موافق بلاغت است، «و الله هو العالِمُ بِمُراده.»

از جمله آياتى كه صدوق در اين باب، به لحاظ دفع توهّم نقص نسبت به ذات بارى تعالى تفسير فرموده است، آيات

«يخادعون الله و هو خادعهُم»

و

«و مَكَروا و مَكَرَ الله»

و

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 24

«الله يَستَهزِى ءُ بِهِم»

است. قال:

«و فى القرآن: «يخادعون الله و هو خادعهم» و فيه أنّ: «الله يستهزى ء بهم» و فى القرآن: «سخر الله منهم» و فيه: «نسوا الله فنسيهم» و معنى ذلك كلّه أنّه عزّوجلّ يجازيهم جزاء المكر و جزاء المخادعة و جزاء الإستهزاء و جزاء النسيان و هو أن ينسيهم أنفسهم كما قال عزّوجلّ: «و لاتكونوا كالّذين نسوا الله فأنسيهم أنفسهم» لأنّه عزّوجلّ فى الحقيقة لايمكر و لايخادع و لايستهزى ء و لايسخر و لاينسى تعالَى الله عن ذلك علوّاً كبيراً».

مفيد استدراك فرموده است كه:

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 25

«آنچه را ابوجعفر فرموده است، همان گونه

است كه او فرموده است؛ ولى وجه اين استظهار را بيان نكرده و وجه آن اين است كه، عرب شى ء را به اسم چيزى كه جزا داده مى شود بر او مي نامد، به واسطه ارتباط و مقارنه اى كه بين آنها است، و چون مجازات داده شده بر آنها به اين نام ها ناميده شده اند، جزاء نسبت به نام هاى آنها نام گذارى شده است».

سپس به اين آيه استشهاد مى فرمايد:

«إنَّ الّذين يأكلون أموال اليتامى ظُلماً إنّما يأكلون في بطونهم ناراً»

و پس از آن فرموده است:

«فسمّى مايأكلون من الطيّبات تسمية النّار و جعله ناراً لأنّ الجزاء عليه النّار».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 26

البّته اگر غرض مفيد استشهاد به اين آيه باشد كه به مجرّدِ مقارنه بين جزا و مجازى عليه، احَدهُما بر ديگرى اطلاق مى شود- چنانكه در آيات مكرو خدعه و استهزاء، جزاء به اسم مجازى عليه اطلاق شده و در اين آيه بعكس، مجازى عليه به اسم جزاء كه «نار» باشد اطلاق شده است- تتميم مطلب است.

راجع به آيه «نسوا الله»، مفيد بر صدوق، استدراك دارد كه: «نسيان در اصل لغت، به معناى تَرك است و بنابراين، معنى

«نسوا الله»، «تركوا طاعة الله» است و معنى «نسيهم»، «تركهم من ثوابه» است و معنى قوله تعالى:

«أنسيهم أنفسهم»، الجَأهم إلى ترك تعاهدها ... الخ».

ولي مي توان گفت: متبادر به ذهن عرف، همان تفسير صدوق است و الله أعلم.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 27

الاعتقاد في صفات الذات و صفات الأفعال

ابو جعفر صدوق مى فرمايد:

«هر چه را وصف كنيم خدا را به آن از صفات ذات او، به اثبات هر صفتى، اراده نفى

ضدّ آن را از او مى نماييم و مى گوييم:

«لم يزل الله عزّوجلّ سميعاً بصيراً عليماً حكيماً قادراً عزيزاً حيّاً قيّوماً واحداً قديماً»،

اينها صفات ذات او است؛ ولى نمى گوييم:

«لم يزل خلّاقاً فاعلًا شائياً مريداً راضياً ساخطاً رازقاً وهّاباً متكلّماً لأنّ هذه الصفات أفعاله و هى محدثة لايجوز آن يقال لم يزل الله موصوفاً بها».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 28

ابوعبدالله مفيد، بر صدوق استدراك فرموده و مى فرمايد: «صفات خدا بر دو قسمند: يك قسم منسوب به ذات بارى تعالى هستند كه به آنها «صفات ذات» گفته مي شود؛ و قسم ديگر به افعال خدا منسوبند و به آنها «صفات فعل» گفته مى شود».

و معناى صفات ذات، اين است كه ذات به استحقاق لازم (بالذّات) واحد آن است، و معنى صفتِ فعل اين است كه خدا به وجود فعل و صدور آن از او، به آن موصوف مى شود و بدون

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 29

آن، يا به فرمايش مفيد: قبل از وجودآن، به آن توصيف نمى گردد. پس صفات ذات، بر ذات اطلاق مى شود و خدا متّصف به آن است، بدون معنى ديگرى غير از خود ذات بارى؛ ولى اتّصاف او به صفت فعل به واسطه معنى ديگرى است كه آن صدور فعل از او است؛ مى فرمايد:

صفات، وصف است از براى او به اين كه او قادر است، حىّ است، عالمِ است، و او لم يزل و لايزال بالذّات، متّصف به اين

صفات است. امّا وصف او به صفات افعال- مثل اين كه مى گوييم: او خالق و رازق و محيى و مميت و مبدى ء و معيد است- بدون صدور فعل خلفتِ خَلق يا

احياء موتى يا اماته احياء (و بدون ملاحظه اين جهت) به او گفته نمى شود خالق و مميت و محيى، و فرق بين صفات ذات و صفات افعال اين است كه در صفات ذات، صاحب آن، به اضداد آن متّصف نمى شود و خلوّ ذات از آن امكان ندارد.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 30

بعكس صفات افعال كه ذات به عدم آنها قابل اتّصاف است، مى فرمايد:

«آيا نمى بينى كه توصيف خداوند متعال

«بأنّه يموت أو يعجز أو يسهو أو يجهل»

جايز نيست، ولى توصيف او

«بأنّه ليس شافياً لفلان و لا رازقاً له»

جايز است».

توضيحاً عرض مى كنيم: ظاهراً مرادِ صدوق از اين كه مى فرمايد: «هر چه خدا را به آن از صفات ذات وصف مى كنيم، به هر صفتى از آن، اراده نفىِ ضدّ آن را از خدا مى نماييم»، نفىِ صفات زايد

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 31

بر ذات باشد و اين كه علم و عالم، ذات و علم، نمى گوييم، كأنّه مى خواهد بفرمايد: مدلول عالم و قادر و آنچه از آن، باتوجّه به نفى صفات زائده بر ذات فهميده مى شود، «الله ليس بحاهل» يا «ليس بعاجز» است، و به تعبير ديگر: شايد

مرادش اين باشد كه فرق بين صفت ذات و فعل اين است كه مفهوم صفت ذات، نفى ضدّ آن از خدا است، يعنى «الله عالم»، كه معنايش اثبات علم براى خدا است، به اين مفهوم است كه ضدّ آن از خدا منفى است و خدا به ضدّ آن متّصف نيست و «ليس بجاهل» است، كه مفهوم آن نفى هرگونه جهلى مثل جهل به جزئيّات است؛ زيرا نقيض سالبه كليّه «ليس بجاهل»،

موجبه جزئيه «جاهل بالجزئيّات» است؛ بخلاف «الله شافي» يا «الله

كافي»، كه مفهومش نفى ضدّ آن از خدا نيست، و با اين دو معيار، صفات ذات از صفات فعل تميز داده مى شود.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 32

و نكته مهم ديگر در اين جا، اين است كه اگر در صفاتى كه صدوق ياد كرده و ساير صفات كماليّه الهيّه، اعمّ از جماليّه و جلاليّه، صفتى بود كه صفت ذات يا فعل بودنِ آن مورد اختلاف بود، و از كتاب و سنّت به وضوح استفاده نشد، راه سلامت و نجات اين است كه، از تكلّم در آن خوددارى شود و در تديّن و

عقيده به آن، به همان عقيده به اجمالِ آن اكتفا گردد، و از سخن گفتن و بحث و جدل در اين مباحث، پرهيز شود؛ و مناسب است در اين جا، به مناسبت كلام، چند حديث روايت شود: از حضرت صادق، عليه السَّلام، روايت است كه به محمّدبنمسلم فرمود:

«يامحمّد، إنّ النّاس لا يزال لهم المنطق حتّى يتكلّموا فى الله فإذا سمعتم ذلك فقولو: لا إله إلّا الله الواحد الّذي ليس كمثله شى ء».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 33

نيز از آن حضرت مروى است:

«من نظر فى الله كيف هو هلك».

و نيز از حضرت ابى جعفر يا ابى عبدالله، عليهما السّلام، روايت شده كه: از آن حضرت سؤال شد:

«عن شى ء من الصفة فرفع يده إلى السَ ماء ثمّ قال: «تعالى الجبّار، من تعاطى ماثَمّ هلك».

و از اميرالمؤمنين، عليه السلام، روايت است كه فرمود:

«إنّ الراسخين فى العلم هم الّذين أغناهم الله عن الاقتحام على السدد المضروبة دون الغيوب إقراراً بجهل ما جهلوا تفسيره

من الغيب المحجوب فقالوا: آمنّا به كلّ من عندربّنا و قد مدح الله اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علماً و سمّى تركهم التعمّق فيما لم يكلّفهم البحث عن كُنهه رسوخاً».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 34

الاعتقاد فى التّكليف

در اين باب كه شيخ ابوعبدالله، عليه الرَّحمة، بر آن استدراكى ندارد، خلاصه كلام شيخ ابوجعفر، رحمه الله، اين است كه:

«خداوند بندگانش را تكليف نفرموده است مگر به كمتر از آنچه طافت دارند».

و به آيه

«لايُكَلّف الله نفساً إلّا وُسعَها»

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 35

استشهاد فرموده و وسع را به «دون طاقت» تفسير نموده است و به حديثى از حضرت صادق، عليه السلام، نيز تمسُّك جُسته است.

الاعتقاد في أفعال العباد

صدوق، عليه الرَّحمة، مى فرمايد:

«إعتقادنا في أفعال العباد أنّها مخلوقة خلق تقدير لا خلق تكوين و معنى ذلك انه لم يزل الله عالماً بمقاديرها».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 36

مفيد، قدس سره، بر اين كلام، استدراك كرده و مى فرمايد:

«صحيح از آل محمّد، صلوات ا لله عليهم أجمعين، اين است كه افعال عباد، مخلوق خدا نيست و آنچه را ابوجعفر گفته، در حديثى كه

معمولٌ به و مرضى الاسناد نيست آمده است، و اخبار صحيح، برخلاف آن است و در لغت عرب شناخته نشده است كه علم به شى ء، خلق او باشد؛ و اگر اين گونه باشد، چنانكه مخالفانِ حقّ گفته اند، هر آينه واجب است اين كه «هر كس عالم به نبى، صلى الله عليه و آله و سلَّم، باشد، او را خلق كرده باشد و

هركس آسمان و زمين را بداند، آنها را خلق كرده باشد»، و اين محال است و وجه خطا بودن آن بر رعيّت ائمّه، عليهم السلام، پوشيده نيست، تا چه رسد خودِ آن بزرگواران».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 37

سپس مى فرمايد:

«تقدير در لغت به معنى خلق است و جز به فعل

نخواهد بود و به علم و فكر نيست و خدا از خلق (تقدير) قبائح، منزّه است».

بعد از اين، روايتى از حضرت ابى الحسن ثالث، عليه السلام، نقل مى نمايد كه از آن حضرت از افعال عباد سؤال شد كه: آيا مخلوق خداست؟ فرمود:

«لو كان خالفاً لها لما تبرأ منها و قد قال سبحانه:

(إنَّ الله برى ء من المشركين و رسوله

) و لم يرد البرائة من خلق ذواتهم و انما تبرأ من شركهم و قبائحهم».

سپس سؤال ابوحنيفه را از حضرت

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 38

موسى بن جعفر، عليهما السلام، با جواب آن حضرت نقل فرموده و بعد از اين به بعض آيات استشهاد مى فرمايد كه دلالت بر تنزّهِ خدا از فعل قبيح دارد.

در اين بحث مى گوييم: يقيناً شيخ صدوق هم مثل شيخ مفيد، خدا را فاعل افعال عباد نمى داند و در آنچه مفاد آيات و رواياتى است كه مفيد نقل فرموده، با او اتّفاق نظر و وحدتِ رأى دارد؛ ولى در اين جا مى خواهد ظواهرى مثل: (الله خالق كلّ شى ء) يا (كلٌّ من عند الله) را تفسير و بيان كند، كه در عين حالى كه انسان خود، فاعل افعال خود است، چون كلّ عالَم با اين نظام و ترتيب و تقدير- كه از جمله مختار بودن انسان است

- فعل خدا و محكوم تقدير او است، از اين جهت، صدور معصيت و قبيح از انسان با اختيار نيز، به تقدير او و از لوازم و آثار خلق و تقدير او است؛ لذا به اين لحاظ، اگر افعال عباد هم مخلوق

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 39

او گفته شود،

نه خلاف واقع است و نه اثبات نقص و استناد قبيح به او مى باشد؛ و شايد همين باشد معناى

«يابن آدم بمشيّتي كنت أنت الّذي تشاء لنفسك».

البتّه عالِم به مقادير، خالق تقادير است و به اين ملاحظه، به او اطلاق خالقِ مقادير جايز است، و اين غير از فعلى است كه متعلّق تقدير است و به تقدير واقع مى شود؛ چنانكه تقدير امور عالَمِ خلقت و نظام مقدّر و مقرّر، غير از علم به نظام و تقدير است؛ و علم خدا هم، اگر چه حقيقتِ آن كه عينِ حقيقت ذات است بر كسي معلوم نيست امّا اين قدر مى دانيم كه غير علمِ مخلوق است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 40

پس نمى توان گفت و اين اشكال وارد نيست كه اگر افعال عباد، مخلوق هستند به خلق تقدير، پس هر كس پيغمبر را بداند، او را آفريده است. انصافاً با اين بيان، اشكالى به صدوق وارد نمى شود و اين فرمايشِ صدوق و توضيحِ ما، همان مطلبى است كه مفيد، عليه الرحمة، در ذيل بابِ «جبر و تفويض» فرموده است.

به هر حال، آنچه مفيد فرموده است، عين حقيقت است كه:

«الله تعالى متعال عن خلق الفواحش و القبائح على كلّ حالٍ»؛

و اين حقيقتى است كه صدوق و همه ارباب علم و همه شيعه به آن معتقدند وآيات و روايات بر آن صراحت دارند و احَدى از شيعه به غير از اين عقيده، متّهم نمى شود.

امّا استدلال به خصوص آيه

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 41

«ماترى في خلق الرّحمن من تفاوت»

مورد نظر و ايراد است؛ زيرا اگر نگوييم خلق در اين جا، ظاهر

در معناى مصدرىِ آن- كه ايجاد است- مى باشد نه به معنى اسم مصدرى، لااقلّ معنى دوّم ارجَح نيست.

الاعتقاد في نفى الجبر و التَّفويض

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 42

شيخ ابوجعفر صدوق مي فرمايد:

«اعتقاد ما در جبر و تفويض، فرمايش حضرت صادق، عليه السَّلام، است: لاجبر و لاتفويض بل أمرٌ بين الأمرين. فقيل له: و ما أمر بين أمرين؟ فقال: ذلك مثل رجل رأيته على معصية فنهيته فلم ينته فتركته ففعل تلك المعصية فليس حيث لايقبل منك فتركته كنت أنت الّذي أمرته بالمعصية».

در توضيح اين حديث شريف، قبل از تعرّض به كلام شيخ ابوعبدالله مفيد، مى گوييم: محتمل است مراد اين باشد كه: امور، مفوّض به خود مردم نيست، والّا تكليف و امر و نهى، بى مورد بود، و از آنها سلب اختيار نشده است، و الّا عصيان تكاليف از آنها محقّق نمى شد. البتّه اين بيان، در صورتى وجيه است كه مراد از تفويضِ، تفويض مطلق، اعمّ از تكوينى و تشريعى باشد؛ زيرا با اين بيان، تفويض تشريعى نفى مى شود. و ممكن است به

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 43

اين صورت بيان شود كه: امر بين امرين اين است كه نهى و باز دارى عبد از معصيت، سبب باز داشته شدن او از معصيت نمى شود، و و اگذاشته شدن او به حال خود، وادارى او به معصيت نيست؛ در اين ميان، اختيار او محفوظ است، امّا بلاتكليف و به خود مفوّض نيست.

امّا شيخ ابوعبدالله مفيد، اوّل جبر را تعريف مى فرمايد كه:

«حمل بر فعل و مضطرّ كردن به آن، به قهر و غلبه است، و حقيقت آن، ايجاد

فعل در خلق است بدون اين كه قدرتى بر امتناع و خوددارى از آن داشته باشند، و گاه بر فعلى كه انسان به قدرت خود، بر وجه اكراه و تخويف و الجاء انجام دهد نيز گفته مى شود؛ ولى اصل در آن، همان اوّل است. على هذا، مذهب جبر، قول كسى است كه گمان مى كند خداوند در عبد

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 44

خلق طاعت و معصيت كرده است بى آنكه عبد، قدرت بر ضدّ آن داشته باشد و مجبّره حقيقى، اينها هستند.

و امّا تفويض، قول به رفع حظر و منع است از خلق، در افعال و مباح بودنِ هر كارى است كه بخواهند؛ و اين قول زنادقه و اصحاب اباحه است؛ و واسطه بين اين دو قول، اين است كه خداوند متعال، خلق را بر افعال و اعمالشان قدرت و توانايى داده است و براى آنها در اين، حدود و برنامه هايى مقرّر فرموده

و از كارهاى زشت، به زجر و تخويف و وعده و وعيد، نهى فرموده است. پس نه بر اعطاء توان و تمكّن از فعل، آنها را جبر نموده؛ و نه اعمال را به ايشان تفويض كرده؛ چون از بسيارى از اعمال، آنها را منع فرموده و برايشان آيين و حدود وضع كرده و به كارهاى نيك امر نموده و از قبايح بازداشته است؛ و اين است فصل بين جبر و تفويض».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 45

درتعقيبِ فرمايش اين دو بزرگوار، كه با شرح توضيحى از مفاد روايتى كه صدوق، عليه الرحمة، روايت نموده است بيان كرديم، معلوم مى شود تفويض نزد هر دو

به يك معنى است. اين استدراك لازم است كه تفويض بر دو معنى ديگر نيز اطلاق شده است:

1. يكى تفويض خفق و رزق به ائمّه، عليهُم السَّلام، چنانكه از حضرت رضا، عليه السلام، روايت شده است كه مى فرمايد:

«من زعم أن الله يفعل أفعالنا ثمّ يعذّبنا عليه، فقد قال بالجبر؛ ومن زعم أن تالله فوّض الخلق و الرزق إلى حججه عليهم السلام،

فقد قال بالتفويض؛ فالقائل بالجبر كافر و القائل بالتفويض مشرك».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 46

چيزى كه هست، اين است كه مورد جبر و تفويض برحسب اين تعريف، واحد نيست. جبر در مورد افعالِ عباد است، و تفويض در امرِ خَلق و رزق است و بنابراين تعريف، تصوّرِ امر بين امرين، كه هر دو در مورد واحد است، بى موضوع مى شود.

2. دوّم اينكه، بندگان در افعال، مختار مطلق و بى نياز و مستعلّ از قوّت و مدد الهى مى باشند و بدون حول و قوّه او، اعمال از آنها صادر مى شود، و مسائلى مثل توفيق و خِذلان، در كار نيست؛ و ظاهر اين است كه مسأله اى كه در بين متكلّمين و اشاعره و عدليّه مطرح است، در جبر به معنايى كه گفته شد، و در تفويض به اين معنى است؛ و حديث شريف

3. «لاجبر و لاتفويض با أمرٌ بين الأمرين»

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 47

و احاديثِ بسيار ديگر و وجوهى كه در مراد از «امر بين امرَين» گفته شده است، به اين معنى از تفويض مقابل جبر مربوط مى شود، مانند اين روايت از محمّدبن عجلان:

«قال: قلت لأبي عبدالله عليه السَّلام: فوّض الله الأمر إلَى العِباد؟ فقال: الله أكرم من

أن يفوّض إليهم. قلت: فأجبر الله العباد على

أفعالهم؟ فقال: الله أعدَل من أن يجبر عبداً على فعلٍ ثمّ يعذّبه عليه».

و در حديث ديگر مى فرمايد:

«الله تبارك و تعالى أكرم من أن يكلّف النّاس ما لايطيقونه و الله أعزّ من أن يكون في سلطانه مالا يريد».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 48

الاعتقاد فى الإرادة و المشيّة

بيانات صدوق، عليه الرُحمة، در اين بحث، چنان ساده و رسا نيست كه امثال نويسنده بتوانند به آسانى، نقطه نظرهاى اين مرد بزرگ را درك نمايند؛ لذا در حدودى كه از بياناتى كه فرموده اند استظهار مى نماييم، دريافت هاى خود را به نگارش در مى آوريم.

ظاهر از كلمات ايشان اين است كه اراده و مشيّت راغ مثل دو لفظ مترادف گرفته و بين آن، و حبّ و رضا و سَخَط و كراهت فرق گذاشته است. آنچه متعلّق اراده و مشيّت است حتمىٌ الوقوع است، و آنچه متعلّق حبّ و رضا است لازم الوقوع نيست؛ چنانكه آنچه متعلّق سَخَط و كراهت است لازم العَدَم نيست، بلكه اراده كرده است كه آنچه متعلّق حبّ يا كراهتِ او است، به

اختيار فاعل، انجام يا تَرك شود. براى ايضاحِ اين مطلب هم، به آياتى مثل:

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 49

«لا يرضى لعباده الكفر»

و مثل:

«و لوشاء ربٌّك لَآمَنَ من فى الأرض كلّ هم جميعاً»

استشهاد فرموده است و بعض عبارات دارند كه از نظر ما قابل مناقشه است؛ مثل اين كه فرموده است:

«شاء أن لا يكون شى ء إلّا يعلمه»،

زيرا مشيّت و اراده به امرى تعلّق مى گيرد كه لو لا اراده وجود نمى يابد؛ امّا اين كه چيزى نباشد مگر اين كه او به آن عالِم باشد، اين واقعيّتى

است كه خود به خود هست.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 50

نكته اى كه در اين جا تذكّرِ آن لازم است اين است كه در نسخه مطبوعه اى از «اعتقادات» صدوق، كه نزد اين جانب است، كلمه «بعلمه» در جمله «شاء الله أن لايكون شى ء إلّا بعلمه» با «باء»

به نقطه واحده است؛ و اگر اين جمله را چنين معنا كنيم كه: «خدا خواسته است كه چيزى واقع نشود، مگر به سببِ علمِ او؛ يعنى اراده كرده است كه غير از آنچه معلوم او است چيزى واقع نشود»، اين مستلزمِ جبر و دور است و همان است كه مفيد از قول مجبّره نقل مى كند كه براى اين كه صريحاً عنوان نكنند كه خدا اراده كرده است معصيت و كافر به او گردند، مى گويند:

«يريد أن يكون ما علم كما علم و يريد أن تكون معاصيه قبائح منهيّاً عنها».

كه جواب آن همين است كه مستلزم دور است، زيرا اراده «ما علم» (معلوم)، مثلًا وجود زيد، توقّف بر مراد بودن آن دارد و مراد بودن هم، توقّف بر معلوم بودن آن خواهد داشت.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 51

و خلاصه كلام در اين جا- كه شايد موافق با نظر اين دو بزرگوار هم باشد- اين است كه نظام و آيينى كه به تقدير و

تدبير الهى در كلّ عالَمِ خلقت مقرّر است و خدا عالِم به آن است، طبق نظم مقرّر به اراده الهى واقع خواهد شد كه از آن جمله، صدور افعال از عباد به اختيار، متعلّق همين اراده است، امّا كفر و ظلم و اعمال قبيحه را دوست نمى دارد و از آن

نهى فرموده است و در اين نظام اگر از عباد صادر شود، به خود آنها استناد داده مى شود.

آنچه متعلّق اراده است، اختيار داشتن بندگان است؛ و به اين جهت، جبر بندگان و صدور افعال خير را از آنها، و عُسر و تضييق و تثقيل آنها را اراده نكرده است؛ لذا كلّ عالَم، وفق اراده و

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 52

مشيّت خداوند متعال، جريان دارد و چيزى خارج از اراده او واقع نمى شود و از جمله، افعال عباد نيز، به جبر از آنها صادر نمى گردد؛ معذلك جريان نظام عالَم در تحت رعايت او قرار

بدارد و لاحول و لاقوّة إلّا بالله، و به حول و قوّه او جريان دارد و (كلّ يومٍ هو في شأن).

الاعتقاد فى القضاء والقدر

صدوق، رحمة الله عليه، در اين باب، روايات بسيار مهمّ و با محتوايى را ذكر فرموده است كه منتهيان در معارف، كم و بيش مضامينِ آنها را درك مى نمايند. اين روايات، غموضتِ امر قَدَر و

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 53

عظمت اسرار و دقايق آن، و عجز بشر را از درك نيل به همه رازهاى عالَم آفرينش و افعال، شرح مى دهند؛ به طورى كه مردمِ آگاه، خود به خود در برابر درگاه الهى خاضع و خاشع

شده و زبان به تسبيح و تنزيه او گشوده، با گوينده اين دو بيت شعر (كه گويا خواجه طوسى است) در نوا مى شوند:

هرگز نرسد به كُنهِ معبود كسى چون فهم كند سرّ هما را مگسى؟

از روى مَثَل خداست درياى محيطو آن را نكند احاطه هر خار و خَسى

فسبحان الّذي دانت له السّموات و الأرض بالعبوديّة.

داورى

ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 54

غرض اين است كه اين روايات، در ذائقه آنان كه بهرهاى از عوالم معرفت خدا و أسمائه و الحسنى برده اند، بسيار شيرين و روح پرور و لذّت بخش است.

امّا شيخ ابوعبدالله مفيد، راجع به معناى فضاء، به چهار معنى بلكه پنج معنى اشاره مى فرمايد: «خَلق» و «امر» و «اعلام» و «فضاءدر فصل خصومات» و «فراغ از امر» و براى اين پنج

معنى، به قرآن مجيد استشهاد فرموده است؛ هر چند در فراغ از امر، مناسب تر آن بود كه به آيه

«فإذا قُضِيَتِ الصَّلاة»

استشهاد فرمايد.

واضح است كه از اين پنج معنى، معنى مناسب با قضائى كه همراه قَدَر گفته مى شود، همان امر و حُكم است، اعمّ از حكم و قضاء تكوينى يا حكم و قضاء تشريعى.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 55

و آنچه نهى از تكلُّم در آن شده است، كلم در قَدَر است؛ آن هم نه به اين معنى كه كلام و فَحص از كيفيّتِ اشياء، ممنوع باشد؛ مانند اين كه بخواهيم بفهميم كه آب از چه عنصرى و از چند عنصر تشكيل يافته و درصد آن عناصر چقدر است؛ يا هوا يا اشياء ديگر، مقادير و اجزاء آنها چه مقدار است؛ اين مَنهىٌ عنه نيست و وادىِ تاريكى نيست كه سلوكِ آن خطرناك باشد.

فحص و سخن گفتن از عللِ ظاهرى و طبيعى اشياء و كاوش هايى كه مبدأ علوم متعارفه، مثل طبّ و شيمى و فيزيك و هيأت و غيرها است، هيچ يك مَنهىٌ عنه نيست؛ بلكه نظر در اين امور، مورد ترغيب و تشويق آيات و احاديث قرار دارد، چنانكه در قرآن كريم

مى فرمايد:

«و فى الأرض آياتٌ للموقنين* و في أنفسكم أفلا تبصرون»؛

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 56

و همچنين فحص از حكمت هاى احكام الهى و مصالحى كه در آنها است كه بحث رايجى است، بحث از قَدَر نيست، مگر در يك سلسله از احكام عبادى صِرف، كه آگاهى از آنها منحصراً از طريق وحى و شخص رسول اكرم، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم، و ائمّه طاهرين، صَلواتُ الله عَلَيهِم أجمَعين، كه قائم مقام و جانشينان آن حضرتند قابل استكشاف است و اظهارنظر بيان

حكمت آن با اعتماد به حدس و تخمين، قانع كننده نيست، و از قول به غير علم منهىّ عنه است.

مقصود از قَدَر، كه شناخت آن غامض و راه آن خطرناك و تاريك است، شاند معيارها و مقادير و نظاماتى باشد كه غير از نظامات ظاهريّه و اسباب و مسبّبات معلومه، در عالَم خلقت برقرار است؛ و امورى است كه فراتر از اين كاوش ها و بيرون از دسترس علوم بشرى است؛ و به عبارت ديگر: اسرار اصل

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 57

خلقت و آفرينش و نظامات و اوضاع كلّىِ جارى بر عالَم و سرّ قسمتِ ارزاق، و خلاصه، امورى كه كاوشگرى در آنها، موجب سرگردانى و شكّ و ترديد و پيدايش تز و فلسفه تحيّر، و گاه موجب اعتراض و بدگمانى مى شود و حال اطمينانِ نَفْس و حُسنِ ظنّ انسان را به جريان كلّىِ عالَم و تسليمِ او- كه از بهترين و سازنده ترين حالات است- را متزلزل مى سازد؛ يعنى سير در اين وادى و تفكّر در آن، نه تنها به جايى منتهى

نمى شود، بلكه بشر

را گرفتار اين مرض بدگمانى و سرگردانى فكرى مى كند، كه بدترين بيمارى هاى روانى است و در بعض موارد، موجب ماليخوليا و فكر انتحارِ خود و عزيزان خود مى شود.

سخن ديگرى كه در اين جا قابل استدراك بر مفيد، عليه الرَّحمة، است، اين است كه مى فرمايد: «ابوجعفر حديثى را در نهى از كلام در قَدَر روايت كرده است كه اسناد آن را ذكر

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 58

نكرده است»؛ اگر مقصود آن بزرگوار، حديثى كه از حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام، در جواب كسى كه از آن حضرت از قَدَر سؤال كرد باشد،- روايت است كه در جواب فرمود:

«بحر عميق فلا تلجه»،

پس سائل به آن اكتفا نكرد و باز پرسيد، حضرت فرمود:

«طريق مظلم فلا تسلكه»،

بار سوّم سؤال كرد، فرمود:

«سرّ الله فلا تكلفه»

اين حديث، حديث سوّم از كتاب نفيس «توحيد» صدوق است كه در باب 60- باب «قضاء و قدر و ارزاق و اسعار و آجال»- آن را از پدرش على بن الحسين به سندى كه منتهى مي شود به

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 59

اميرالمؤمين، عليه السلام، روايت كرده است، و در اين رساله «اعتقادات»؛ چون بنابر اختصار بوده است، سند آن را ذكر نكرده است.

و استدراكِ ديگر اين است كه فرموده است: «ابوجعفر در اين باب، برشواذ اخبار اعتماد كرده است كه براى آنها وجوه و توجيهاتى است كه ما آن را مى شناسيم، و سزاوار بود از براى او، كه اگر عارف به معنايى براى فضاء نبود، سخن از آن نگويد».

اوّلًا، صدوق در مقام بيان معنايى براى قضا برنيامده و در ارتباط با قضا، اين حديث

بسيار ارزنده را از زرارة نقل كرده است كه به حضرت صادق، عليه السَّلام، عرض كرد:

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 60

«يا سيّدي، ما تقول فى القضاء و القدر؟ قال أقول أنّ الله تعالى إذا جمع العباد يوم القيمة سألهم عمّا عهد إليهم و لم يسألهم عمّا قضى عليهم»،

و مثل اين حديث را به سند منتهى به ابن اذينه، در كتاب «توحيد»، در باب مذكور روايت نموده است، و حديث ديگرى كه در ارتباط با قضاء و قدر روايت كرده است، حديثى است كه آن را در «توحيد» در باب تقضاء و قَدَر به سندِ منتهى به أصبغ بن نباته روايت كرده است.

معذلك، اگر در اين جا قضا را معنى نفرموده است و شايد به وضوح واگذار فرموده باشد، در كتاب «توحيد» براى قضاء، ده

معنى ذكر كرده است كه براى همه آنها به قرآن كريم استشهاد نموده است؛ در حالى كه مفيد، قدس سره، در اينجا چهار معنى بيشتر ذكر نفرموده است؛ هر چند بعضى از اين معانى ده گانه،

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 61

قابل ارجاع به يكديگر است كه ما در مقام تحقيق اين بحث لغوى در اين جا نيستيم و فقط مقصود اين است كه معلوم باشد: چنان نيست كه اين معانى بر مثل صدوق، ناممعلوم مانده باشد.

ثانياً، اين اخبار بر چه اساس و معيارى از شواذ شمرده مى شوند، با اين كه در باب توحيد، خود صدوق سى و شش حديث در باب «قضا و قدر» روايت كرده است.

و يكى ديگر از احاديثى كه در اين باب روايت كرده است، حديث بسيار مهيب

و ارزنده

«ألا إنّ القدر سرّ من سرالله و ستر من سترالله و حرز من حرزالله مرفوع في حجاب الله الحديث»

است كه حديثِ 32 از باب 60 كتاب «توحيد» است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 62

به هر حال در اين باب، ما از كلمات بلند اين دو بزرگوار استفاده مى نماييم و ريزه خوار خوان نعمتى هستيم كه ايشان و

امثالِ ايشان براى امّت اسلام عموماً، و براى علماء و اهل بحث و نظر خصوصاً؛ گسترده اند؛ شَكَرَ الله مَساعيهم.

اولى اين است كه در اين باب ها، به ادبى كه در اين روايات است مؤدَّب باشيم و از تكلّم در قَدَر خوددارى كنيم، كه اولى از اين است كه نهىِ مطلق در اين روايات را، مفيّد كرده و مخصوص به افرادى بدانيم كه تكلُّم در قدر براى آنها خلاف مصلحت و معرض ضلالت باشد.

به هر حال گمان مى رود طرح مسأله قضا و قدر الهى و ايمان به آن، يكى از فوايدش اين است كه كسى دست خدا را خارج از كار نداند و مردم در عين حال توسُّل به اسباب ظاهريّه، از توكُّل به

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 63

خدا و استمداد از او و حول و قوّه او غافل نشوند، و نيز در برابر جريان هايى كه پيش مى آيد و مخصوصاً مصائب و حوادث ناگوار، زبان به اعتراض نگشايند و حقيقتى را كه اين آيه

«عسى أن تكرهوا شيئاً و هو خيرٌ لكم و عسى أن تحبّوا شيئاً و هو شرٌّ لكم و الله يعلم و أنتم لا تعلمون»

بيان فرموده است را فراموش ننمايند، و رضا به قضاء خدا داشته

باشند كه به فرموده اميرالمؤمنين، عليه السلام: «از اركان اربعه ايمان است» و الله هو العالِم.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 64

الاعتقاد فى الفطرة

در بحث اعتقاد در فطرت، شيخ بزرگوار مفيد، نظر ديگرى غير از نظر شيخ صدوق ابراز مى دارد. توضيحاً عرض مى كنيم: در باب اعتقاد به فطرت و آيات و احاديث فطرت

«فطرهم على التوحيد»

يا

«كلّ مولود يولد على الفطرة»،

سه وجه بيان مى شود:

1. وجه اوّل اين كه: مراد اين است كه فطرت انسان را خدا پاك و مقتضى اقرار به توحيد و عقايد حقّه و حبِّ حق و خير و تصديقِ حُسنِ عدل و قُبحِ ظلم و تنفّر از باطل و شرّ قرار

2.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 65

داده است، كه اگر جريان هاى مخالفى مثل سوءتربيت، حجاب اين فطرت نشوند، خود به خود هم

3. كه باشد، به سوى خدا هدايت مى شود و اقرار به وجود صانع مى نمايد، و همچنين ساير عقايد حقّه را وقتى به او عرضه بدارند مى پذيرد.

صدوق، فطرت را به اين معنى تفسير فرموده است و ما به طور مفصّل، در رساله اى كه در تفسير آيه فطرت نوشته ايم، پيرامون اين وجه و موافق بودن اصول عقايد اسلامى با

فطرت و احاديث شريفه اى كه بر اين معنى دلالت دارند، بحث نموده ايم.

4. قول دوّم اين است كه: معنى

«فطر الله الخلق على التوحيد»، «فطرهم للتوحيد»

است، يعنى مردم را آفريد از براى اعتقاد به توحيد؛ معنايى كه مختار شيخ اعظم، شيخ مفيد است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 66

5. وجه سوّم اين است كه: از آنها به اراده تكوينى، اراده توحيد

كرده است؛ و ظاهر اين است كه مفيد از فرمايش صدوق، اين وجه را موحّد باشند». بديهى است اگر امر داير بينِ وجهِ دوّم و سوّم باشد، قول صحيح و معتبر، قولِ مفيد (قول دوّم) است؛ امّا چنان كه گفتيم، قول معتبرى كه از آيه و روايات استفاده مى شود، قول اوّل

6. است كه ظاهراً همان مختارِ صدوق است كه برقول دوّم، رجحان آن ظاهر است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 67

الاعتقاد فى الاستطاعة

در باب استطاعت، اختلاف اين دو بزرگوار به اختلاف لفظى شبيه است؛ و اينكه وجود مقتضى را در قدرت بر فعل، استطاعت بدانيم، يا وجود مقتضى قدرت بر فعل را با شرط آن، استطاعت بگوييم. على أىّ حالٍ، چنانكه عدم قدرت، مستند به عدم مقتضى است، با وجود مقتضى و عدم شرط، مستند به عدم شرط است و در آيات و روايات، گاه استطاعت به لحاظ اوّل استعمال شده و گاه به لحاظ دوّم. بلى، اگر مقصود از اصطلاح

استطاعت، در مقابل عدم آن استطاعت و جبر باشد، توانايى بر فعل و ترك آن استطاعت است، اگر چه شرط اعمال آن موجود نباشد؛ به هر صورت اختلاف جوهرى بين اين دو شخصيّت بزرگ در اين مسأله نيست، يا ما نمى فهميم.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 68

الاعتقاد فى البداء

در مسأله «بداء» به نظر مى رسد اين دو بزرگ، با هم اتّفاق رأى دارند؛ هر چند تعبير مفيد مفصّل تر و مفيدتر است و حقير در رساله «سرّالبداء»، همه جوانب اين مسأله را متعرّض شده ام، خواننده عزيز مى تواند به آن رساله رجوع نمايد.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 69

الاعتقاد فى التناهي عن الجدال

در باب جدال نيز ظاهراً بين اين دو بزرگ، اتّفاق نظر است، هر چند كلام مفيد ابسَط و ابيَن است، و اگر كلام او را توضيح كلام صدوق و شرح آن بگوييم، صحيح گفته ايم.

الاعتقاد فى اللّوح و القلم

در باب «لوح و قلم»، روايتى كه صدوق روايت كرده است، محتمل است مراد از آن، دو مَلَكى باشند كه به امر الله تعالى، قائم بر لوح و قلم هستند و آنچه را با قلم قدرت ثبت مى شود، مى خوانند و به ساير ملائكه مى رسانند.

و امّا اين كه ملائكه به الواح و اقلام ناميده مى شوند، چندان موجب استبعاد نمى شود؛ زيرا در تسميه و نام گذارى، ادنى مناسبت هم كافى است. و در حديث معروف «سلسلةالذَّهب»

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 70

امام رضا، عليه السَّلام، كه سند حديث را ذكر فرمودند، فرموده اند:

«عن اللَّوح عن القلم عن الله تبارك و تعالى»،

كه ظاهر در اين است كه لوح و قلم دو شخص هستند. به هر حال، در اين اصطلاحات شرعى لوح و قلم و عرش و كرسى مربوط به عالَم غيب، حتماً متبع روايات صحيحه است و استظهار ابتدايى از آنها صحيح نيست؛ و فرمايش صدوق نيز از

اين لحاظ قابل مناقشه است كه به صِرفِ خبر واحدى كه موجب علم نمى شود، چگونه مى توان ادّعاء اعتقاد كرد و لفظ «اعتقادنا»، كه بسا موهِمِ عقيده همه شيعه است، از آن تعبير كرد.

در تعريف اين اصطلاحات اسلامى و عقيده، اوّل هر تعريفى كه با اصول اصليّه اسلامى مخالف است، مثل تنزّه خالق از صفات مخلوق، مردود و باطل است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 71

و دوم، به

صِرفِ خبر واحد، خصوصاً اگر سند آن هم قوى نباشد، تعبير جزمى صحيح نيست، و از خبرى كه ظَنّىّ الصدور است، عقيده و يقين حاصل نمى شود. در مثل باب «كرسى و عرش» نيز، هر تعريفى كه با اصول مذهب و تنزُّه بارى تعالى از جسميّت و صفات ديگر مخلوق منافى باشد، به عقيده شيعه، باطل و مردود است.

امّا تعريف عرش به مَلَك يا معانىِ ديگر، با استناد به ظاهر لفظ يا روايات شارحه قابل طرح است، ولى روايات اگر متواتر با قطعىُ الصُّدور نباشد، نوعاً موجب يقين و علم و عقيده نمى شود و در اين روايات، جمله معروفه:

«لايوجب علماً و لاعملًا»

جارى است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 72

بنابراين، همان طور كه شيخ مفيد فرموده است، رواياتى كه اخبارِ آحادند، قطع به آنها و عمل به آنها جايز نيست، به اين معنى كه از آنها عادةً قطع حاصل نمى شود؛ ولى ردّ آنها هم، در صورتى كه مضمون آنها با اصول مذهب، معارض نباشد، جايز نيست.

عليهذا در كرسى و عرش نيز، در مراد از «اعتقادنا»، اين بحث پيش مى آيد كه اگر مقصود، همه شيعه است و اينكه همه بايد

اين اعتقاد را داشته باشند؛ چگونه مى توان از چيزى كه غالباً سبب حصول احتمال يا ظنّ مى شود، عقيده حاصل كرد؟ و شمردن اين معنى جزء مسائل اعتقادى، چگونه قابل توجيه است؟ البتّه اگر مراد از جمله «إعتقادنا»، اعتقاد شخصى صدوق باشد، حرفى نيست؛ چون ممكن است براى ايشان از همين اخبار آحاد در مثل اين مسائل، به واسطه وجود قرائنى، عقيده

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 73

حاصل شده باشد؛ ولى

اين ملازم با حصول عقيده به آنها براى ديگران نيست، و مطلب همان است كه شيخ مفيد فرموده است:

«اگر از مثل كلمه «كرسى و عرش»، ظاهر قابل اعتمادى بود، همان ظاهر، مورد اعتماد است؛ و الّا به عقيده اجمالى و ترك انكار كلّى اكتفا مى شود».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 74

الاعتقاد فى الكُرسيّ

صدوق ميفرمايد: «جايگاه جميع خلق و عرش و آسمان ها و زمين و هر آنچه خدا خَلق كرده است، كرسى است؛ و به وجه و تفسير ديگر، علم خدا است. چنانكه از حضرت صادق، عليه السلامة سؤال از قول خداوند متعال شد:

«وَسِعَ كُرسيُّهُ السَّموات وَ الأرض»،

فرمود: «هو علمه»، «كرسى، علمِ او است». در اين باب، از مفيد استدراكى نيست.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 75

الاعتقاد فى العَرش

از فرمايش صدوق استفاده مى شود كه: «عرش» بر مجموعِ خلق و بر علم اطلاق شده است؛ و روايتى از حضرت صادق، عليه

السَّلام، نقل مى نمايد، كه در كتاب «توحيد» هم، آن را روايت نموده كه در آن، از حضرت سؤال شد از تفسير آيه «الرَّحمن عَلَى العَرش استَوى»، حضرت در پاسخ فرمود:

«استوى من كلّ شى ء فليس شى ء أقرب إليه من شى ء»،

و ظاهر اين است كه به اين روايت، بر اطلاق عرش بر علم استشهاد كرده و از آن استفاده فرموده است كه:

«نسبت همه اشياء به علم خدا بر سبيل استواء و تساوى است؛ چيزى نزديك تر به او از چيز ديگر نيست»، سپس بعض اخبارى را كه در حَمَله عَرش از ملائكه رسيده روايت فرموده است، كه بايد

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 76

بگوييم اگر تأويلى نداشته باشند كه از خود اخبار استفاده شود، ظاهر آنها را نفى نمى نماييم و مى گوييم:

«و مايعلم جنود ربّك إلّا هو و سبحانك ماأعظم ما نرى من خلقك و ماأصغر عظيمه في جنب ما غاب عنّا من قدرتك».

معذلك چنانكه گفتيم، نه اعتقاد به اين معانى واجب است، و نه به اخبارِ آحاد، براى همه كس يقين

و اعتقاد حاصل مى شود.

در بخش ديگر از اين باب چمله عرش به معنى دوّم (علم) را كه از جمله (و بلكه اكمَلِ همه، رسول اكرم، صلَّى الله عليه و آله و

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 77

سلَّم، و ائمه طاهرين، صلوات الله عليهم أجمعين، هستند، كه هر شيعه مؤمن به ولايت ائمّه إثنى عشر، عليهم السلام، به آن معتقد است، و مفيد، عليه الرَّحمة نيز، در اين باب اينگونه نظر مى دهد كه: «اصلِ عرش، به معنى ملك است و استواء بر آن، استيلاء بر آن است، و اطلاقِ آن بر علم، مجاز است و عرشِ محمول، جزيى از ملك است و رواياتى كه در حاملينِ عرش وارد است،

اخبار آحاد است و قطع به آنها و عمل به آنها جايز نيست»؛ و الله هو العالِم.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 78

الاعتقاد فى النُّفوس و الأرواح

اشاره

در بحث نفوس و ارواح، يك بحث بين صدوق و مفيد، واقع مى شود در اين كه صدوق مى فرمايد:

«عقيده ما اين است كه نفوس، ارواح مى باشند كه چنين و چنانند» و مفيد به او به شدّت ايراد مى كند كه:

«اگر به همان نقل اخبار اكتفا كرده بودو به معانى نپرداخته بود، براى او سالم تر بود از اين كه در بابى كه سلوك آن بر او تنگ گردد وارد شود»؛ و سپس براى هر يك از نفس و روح، چهار معنى ذكر مى فرمايد كه در هيچ يك از اين معانى با هم مترادف نيستند و مفهوم واحد ندارند.

در اينجا به طور احتمال مى گوييم. ظاهر اين است كه صدوق از نفوس در اينجا ذوات انسان ها را اراده كرده است،

يعنى خصوصيّت و امتيازى كه انسان به آن انسان است؛ و اين همان معنىِ اوّل از چهار معنايى است كه مفيد براى «نَفْس» بيان فرموده است؛ و به عبارت ديگر: نَفسِ انسان و ذات

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 79

او، روح است؛ در برابر اين كه گفته شود: نفس حيوانات و ذات آنها همان بدن عنصرى حىّ آنها است، اگر نگوييم كه آنها هم به

حسب خود داراى روح مى باشند و روحى كه صدوق از نفوس اراده كرده است، هيچ يك از اين چند معنى كه مفيد براى نفس و روح بيان فرموده است نيست؛ چنانكه معنى اين دو كلمه هم به اين چند معنى منحصر نيست.

ايشان مى فرمايد:

«روح عبارت از چند معنى است: يكى حيات؛ ديگر قرآن؛ سوّم ملكى از ملائكه و چهارم جبرئيل». در صورتى كه از روح، در

احاديث بسيار، روح انسان اراده شده است و خود ايشان در ضمن كلماتشان بر اطلاقِ آن بر سائر ملائكه اشاره فرموده است و علاوه بر اين صريحاً مي فرمايد:

«انّ الأرواح بعد موت الأجساد علي ضربين»،

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 80

در صورتي كه اين، غير از چهار معنايى است كه ايشان براى روح ذكر فرموده است.

عمده بحث ايشان با صدوق، يكى در خلقت ارواح قبل از اجسام است كه صدوق برحسب دلالتِ رواياتِ بسيار، به آن معتقد است و مفيد كأنّه انكار فرموده است تا آنجا كه قول به آن را به اصحاب تناسُخِ و هم به حشويّه شيعه نسبت داده است كه ذوات فعّاله يا ارواح را، در عالَم ذرّ مخلوق مى دانند و بر نفىِ

آن استدلال مى فرمايد كه:

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 81

«اگر چنين بود، ما آن را مى شناختيم و وقتى به يادمان مى آوردند، آن سابقه را به ياد مى آورديم» و حديث «الأرواح» را به ملائكه تأويل مى فرمايد و بالاخره اعتراض به صدوق را تا آن حدّ از شدّت مى رساند كه مى فرمايد:

«و الّذي صرح به أبو جعفر في معنى الوح و النَّفْس ... الخ».

در اينجا عرض مى كنيم: با اين كه حقيقت روح و نفس و عقل و بخش باطن وجود انسان، مثل بسيارى از حقايق ديگر، ناشناخته مانده است.

خلقت ارواح قبل از اجساد در احاديث بسيار تصريح شده است و صدوق چون راهى براى ردّ اين اخبار نداشته است، به آن اظهار اعتقاد كرده است و اين عقيده با تناسخ ارتباط ندارد؛ زيرا تناسخ عبارت از تعلّق روح به اجسام عنصرى متعدّد در اين

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 82

دنياست كه بعد از فناء هر جسمى، به جسم ديگر تعلّق گيرد و حقيقت واحده در صورت هاى كثيره ظاهر شود و در هر دورى پاداش يا كيفر دور قبل را ببيند؛ در حالى كه خلقت ارواح قبل از اجسام، تعلّق آنها منحصر به يك جسم عنصرى مي باشد كه جسماً و روحاً غير از ارواح و اجسام ديگر است.

اين معنى بدون اين كه ما در مقام اثبات آن باشيم، اگر جه در نزد مثل صدوق، از بزرگانى كه تحذّق و تتبّع كامل در اخبار

دارند ثابت است، في حدّ نفسه ممكن است، و با عقيده به تناسخ، نبايد قياس شود.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص:

83

بحث ديگر:

ظاهراً بحث دوّم ايشان با صدوق، در مسآله بقاء ارواح است كه صدوق مى فرمايد:

«اعتقادنا انّها خلقت للبقاء و لم تخلق للفناء لقول النبّيّ، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم:

«ماخلفتم للفناء بل خلقتم للبقاء» و انّما تنقلون من دار إلى دار و انّها فى الأرض غريبة و فى الأبدان مسجونة و اعتقادنا انّها إذا فارقت الأبدان فهى باقية منها منعمة و

منها معذّبة إلى أن يردّها الله عزّ و جلّ بقدرته إلى أبدانها».

مفيد، عليه الرَّحمة، در استدراك بر اين عبارت مى فرمايد:

«ماذكره من انّ الأنفس باقية فعبارة مذمومة و لفظ يضاد ألفاظ القرآن قال الله تعالى: «كلُّ من عليها فانٍ* و يبقى وجه ربّك ذوالجلال و الإكرام».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 84

و با اين بيان، رأى صدوق را با قرآن مجيد مضادّ مى شمارد. ما در استدراك به كلام مفيد، عرض مى كنيم: از آيات قرآن كريم، بقاء ارواح فى الجمله استفاده مى شود و در مقام جمع بين اين آيات و آيه مورد تمسُّك مفيد، اين احتمال هست كه حكم يا اخبار به فناء در آيه (كلُّ من عليها ...)، مربوط به مخلوقات كُره ارضى است و با بقاء روح و ذات انسان پس از مرگ، منافات ندارد؛ چنانكه در اين آيه

«و لا تخسبنّ الّذين قتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياءٌ عند ربّهم يرزقون* فرحين بما ...»

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 85

صريحاً حيات شهدا بعد از مرگ اعلام شده و در بعض آيات ديگر و اخبار بسيار، به حيات پس از موت تصريح شده است و پيامبر اعظم، صلّى الله عليه و آله و سلَّم،

و اميرالمؤمنين، عليه السلام، با آنها مخاطبه داشته اند؛ مضافاً بر اين كه شخص شيخ اعظم مفيد، مسأله حيات پس از مرگ را در همين فصل بيان

فرموده و فى الجمله بر آن تأكيد دارد و از «أوائل المقالات» نيز، در مثل باب:

«القول في إحتمال الرُّسُل و الأنبياء و الآئمة الآلام و أحوالهم بعد الممات»،

مفصّلًا مسآله حيات انبياء و ائمّه، عليهم السلام، را بيان فرموده است، و به همين آيه

«و لاتحسبنّ الّذين قتلوا ...»

و در قصّه مؤمن آلِ فرعون به آيه

«قيل ادخُلِ الجنَّة قال يا ليت قومي يعلمون* بما غفرلي ربّي و جعلني من المُكرَمين»

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 86

و به بعض روايات استشهاد فرموده است؛ و در مسأله 24 از «المسائل العُكبريّة» نيز، بر اين معنى تأكيد دارد و همچنين در باب هاى «القول في أحوال المكلّفين» و «لا القول في نزول

المكلمين» و «القول في تنعيم أصحاب القبور»، به حيات روح تصريح دارد.

عليهذا، ظاهر اين است كه مقصود مفيد اين است كه اوّل، ارواح همه در عالَم برزخ نقل به حال ثواب يا عقاب نمى شوند، و آنانكه ايمان محض يا كفر محض ندارند، روحشان باطل و معدوم مى شوند، در مقابل جمعى كه مى فرمايند ارواح مؤمنين در برزخ، همه زنده اند؛ و دوم، كلّ ارواح به حكم آيه:

«كلُّ من عليها فانٍ و يبقى وجه ربّك ...»

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 87

فانى و باطل مى گردند و چنانكه از كلام او در باب «المساءلة فى القبر» استفاده مى شود، آن جا دوباره زنده مى شوند و در نعيم يا عذاب، زندگى آنها ادامه مى يابد.

بديهى است نه اعتقاد به

اين كه ارواح فانى مى شوند و نه اعتقاد به اين كه فانى نمى گردند، با برهان عقلى بر استحاله آن مصادم نمى باشند و بايد از دليل نقل استفاده شود كه طبعاً مسلك

محدّثين در اين باب، بيشتر مورد اعتماد است و تصريح آنها به بقاء، اطمينان بخش تر است؛ گر چه در اين مسائل، به تقليد نمى توان اعتماد نمود، چون موجب علم و عملى نمى شود بيشتر كلمات، ظاهراً بر اين اتّفاق دارند كه ارواح تا قيامت باقى هستند، يا در عذاب و نقمت و يا در ثواب و نعمت؛ و حديث معروف

«القبر روضة من رياض الجنّة أو حفرة من حفرات النيران»،

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 88

اشاره به همين است و مفيد نيز در باب «فيما وصف به الموت» مى فرمايد:

«الدُّنيا سجن المؤمن و القبر بيته و الجنَّة مأواه، و الُّدنيا جنَ ة الكافر و القبر سحنه و النّار مأواه».

الاعتقاد فى المَوت

در باب اعتقاد بالمَوت، مفيد اعتراض مى فرمايد كه:

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 89

«ابوجعفر عنوان باب را بابِ «موت» قرار داده ولى در آن، غير موت راغ معنى كرده است، سزاوار بود كه حقيقتِ موت را بيان كند يا عنوان باب را «مآل موت» و «عاقبت موت» قرار دهد».

ولى ابوجعفر باب را به اعتقاد به موت عنوان كرده است، نه به حقيقت موت، تا اين ايرادِ ابوعبدالله بر او وارد باشد؛ چنانكه در بعض ابوابِ ديگر نيز، قصدش بيانِ حقيقت نيست، مثل باب نفوس و ارواح.

و امّا تعريفى كه مفيد از حيات فرموده است كه:

«ما كان بها النموّ و الإحساس و يصحّ معها القدرة و العلم»

نيز، تعريف حقيقت

حيات نيست و تعريف اثر حيات است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 90

حقيقت حيات نيز به عقيده بعضى، از امورى است كه شناخته نشده است. بنابراين، تعريف موت نيز به اين كه:

«ما استحال معه النموّ و الإحساس»

نيز، تعريف حقيقت نيست.

بلى، اگر بگوييم موت بطلانِ احساس و بازماندنِ نموّ و عجز از كار است و حيات، عينِ نموّ و احساس است، اگر چه باز هم

حقيقتِ آنها را بيان نكرده ايم، امّا در ظاهر، لفظ حيات و موت را تعريف نموده ايم.

و امّا اين كه ابوعبدالله مى فرمايد:

«و ليس يميت الله عبداً من عبيده إلّا و إماتته أصلح له من بقائه و لايحييه إلّا و حياته أصلح له من موته و كلّ ما يفعله الله تعالي بخلقه فهو أصلح لهم و آصوب فى التدبير»،

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 91

مقصود از اين فرمايش بر مامعلوم نشد؛ البتّه اين كه:

«كلّ ما يفعله الله تعالى بخلقه فهو أصلح لهم و أصوب فى التدبير»

در نظام كلّ و كلّ نظام بى شبهه ثابت و مسلّم است، و احياء و خلق و رزق و اينگونه امور نيز كه اعطاء مي شود، همه به صلاح بندگان است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 92

امّا در إماته عبد اگر مقصود إماته عندالأجل المُسمّى باشد، همين است كه إماته به نفع و صلاحِ عبد است، و اگر شامل غير اجل مُسمّى نيز باشد، از اسبابى مثل قتل ظَلماً اگر موت حاصل شود، تصوّرِ اين كه به صلاح عبد است، قدرى مشكل است. البتّه در نظام خلقت چنين مقرّر شده است كه موت به اين اسبابِ عُدوانى نيز

حاصل شود و مصلحت كلّ اين اقتضا را دارد، امّا فهم اين كه مصلحت شخصىِ او نيز اين اقتضا را داشته باشد،

بسيار مشكل است، بلكه بيشتر از اين، حكم به اين كه تمام كسانى كه در حوادث مختلف از زلزله و تصادفات و حمله حيوانات و اشتباهات تلف مى شوند، صلاح شخص آنها باشد قابل تأمّل است؛ هر چند ضرر وارد بر آنها را، خدا تدارك فرمايد.

نسبت دادن اين موت به خدا، با نسبت دادنِ شرور و سيّئات به بارى تعالى تفاوت ندارد.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 93

به نظر مى رسد اگر چه مرگ در اثر ارتكاب قتل و تأثير فعل قاتل در قتل، در نظام كلّ عالَم كه خلق و فعل خدا است مقرّر است، امّا اين فعل به فاعل قريب آن كه قاتل باشد، نسبت داده مى شود؛ هر چند فعل از فاعل قريب به قدرتى كه خدا عطا كرده صادر شده، و تأثير آن نيز برحسب نظامى است كه او مقرّر فرموده است.

گفته نشود: پس چه مى كنيد با معناى (يميت و يحيى)؟ جواب اين است كه: جريان موت و حيات در كائنات، عَلي الدَّوام برقرار است؛ در بدن انسان، در سلول هاى انسان و حيوانات و همه موجودات زنده، حتّى نباتات، سارى و جارى است. زمين از بهار زنده و بعد به تدريج در فصل تابستان و پائيز مى ميرد و خدا آن را مى ميرانَد و دوباره آن را به حُكم

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 94

«اعلَموا أنّ الله يُحيى الأرض بعد مَوتها»

زنده مى گردانَد.

آثار إماته و إحياء الهى، به قدرى وسيع و گسترده است كه

شرح آن با نوشتن كتاب هاى بسيار تمام نمى شود، و در عين حال، اسرار اين إحياء و إماته به قدرى بسيار و پييچيده است كه با اين كه بشر اين همه كاوشگرى در كائنات اين جهان كرده است، هنوز هم خود را در كلاس اوّل و جلسه نخستين آن مى بيند.

پس خداوند مميت و محيى است و هو يميت و يحيى است؛ امّا مثلًا در كشاورزى، گندم و دانه را كه كشاورز در زمين مى افشاند و زير خاك پنهان مى سازد، خدا آن را نموّ مى دهد و همانطور كه در قرآن كريم مى فرمايد:

«أفرأيتُم ما تحرثون* ءَأنتم تزرعونه أم نحن الزّارعون»،

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 95

زارع حقيقى خدا است.

ولى فرق است بين كسى كه دانه مى افشاند و كشاورزى مى نمايد يا درخت غرس مى نمايد و خدا آن را مى روياند و اين را نموّ مى دهد و سبزى و طراوت به آن مى بخشد و به شكوفه و ميوه، آن را آراسته مى سازد، با آن كه زراعت را ويران مى سازد و آن را آتش مى زند و درخت را قطع مى كند؛ اين كار اگر چه به قوّه اى كه خدا عطا كرده و به اثرى كه در آلات و وسايل قرار

داده انجام مى شود، لكن به او مستند نمى شود و هميشه به صلح عبد واقع نمى گردد.

به هر حال، بيش از اين در اينجا، از خوف اين كه مبادا به سخن در قَدَرِ الهى كه مَنهِىٌ عَنْه است منتهى شود، اطاله كلام نمى دهيم و فرمان

«إذا بلغ الكلام إلى الله فامسكوا»

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 96

را به گوش دل شنيده و اطاعت مى نماييم و مى گوييم:

اى برتر

از خيال و قياس وگمان و وَهم و از هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمرما همچنان در اوّلِ وصفِ تو مانده ايم

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 97

المسألة فى القَبر

در مسأله «مسائله در قبر»، ظاهراً بين اين دو شخصيّتِ على قدر، اتّفاق نظر وجود دارد، هر چند ابوعبدالله با تفصيلِ بيشتر، آن را بيان نموده است، چنانكه در مسأله «رَجعَت» هم، چون ابوعبدالله اظهارنظرى نكرده است، ظاهر اين است كه با ابوجعفر توافق داشته است، همچنين در باب هاى «بعث بعد الموت» و

«حوض» و «شفاعت» و «وعد و وعيد» و «مايكتب على العبد» فرمايشى نفرموده است.

در مسأله «عدل» نيز، كلام ابوعبدالله، با بيانى وافى و شرحى كافى، مكمّل و متمّم كلامِ ابوجعفر است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 98

الاعتقاد فى الأعراف

و در باب «اعراف» نيز، غير از اين كه صدوق مى فرمايد:

«إنّه سور بين الجنّة و النّار»،

و مفيد مى فرمايد:

«قد قيل انّ الأعراف جبل بين الجنّة و النّار و قيل أيضاً انّه سور بين الجنّة و لنّار»

فرمايشاتشان تفاوتى جز در اختصار و تفصيل، ندارد و كلام ابوعبدالله مفيد كه ذيل اين باب مى فرمايد، در نهايت تماميّت است:

«و كلّ ما ذكرناه جائز فى العقول و قد وردت به أخبار و الله أعلم بالحقيقةمن ذلك إلّا ان المقطوع به في جملته انّ الأعراف مكان بين الجنّة و النّار يقف فيه من سميناه من حجج الله تعالى على خلقه و يكون به يوم القيمة قوم من المرجين لأمر الله و ما بعد ذلك فالله أعلَم بالحال فيه».

در باب صراط نيز، كلام اين دو بزرگوار، به هم نزديك بلكه متّفق المضمون است؛ شَكَرَالله مَساعيهما.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 99

الاعتقاد فى العَقَبات

اشاره

در باب «عقبات»، خلاصه فرمايش شيخ ابوجعفر اين است كه: «بر طريق مَحشر، عقباتى هست كه هر كدام به اسم فرض و واجب و حرامى ناميده شده اند كه انسان به هر يك از آنها مى رسد، از آن سؤال مى شود، اگر جواب داد، از آن مى گذردو به عقبه بعد مى رسد و همچنين تا از همه نجات پيدا كند؛ و اگر در برابر هر كدام از عهده جواب برنيامد و عمل صالح او يا رحمتى

از خدا او را نجات نداد، در آتش سقوط مى نمايد»؛ و مى فرمايد، «يكى از اين عقبات، به نام «ولايت» است كه در آن از ولايت اميرالمؤمنين، عليه السَّلام، و ائمّه بعد از آن حضرت، عليهم السلام، سؤال مى شود».

امّا خلاصه فرمايش شيخ ابوعبدالله اين

است كه:

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 100

«مراد از اين عقبات، معنى حقيقىِ آنها يعنى كوه هايى كه بر سر راه باشد نيست، بلكه از آنها، همان تكاليف و فرائض و

محرّمات، مراد است؛ كه به واسطه صعوبت تخلّص از مسؤوليّت آنها، به عقبه توصيف و تشبيه شده اند و شاهد آن، آيه كريمه

«فَلَا اقتَحَمَ العَقَبَة* و ما أدريك مَا العَقَبَة* فَكّ رَقَبَةٍ»

است و همچنين اميرالمؤمنين، عليه السلام، مى فرمايد:

«إنّ أمامكم عقبة و منازل مخوفة مهولة لابُدّ من الممّر بها و الوقوف عليها فامّا برحمة من الله نجوتم و امّا بهلكة ليس بعدها انجبار».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 101

ما عرض مى كنيم: اين استظهار شيخ ابوعبدالله في حدّنَفْسه لطيف است، ولى نهايت آنچه مى توان گفت اين است كه استظهار شيخ ابوجعفر بر آن ترجيح ندارد و كلٌّ على استظهاره؛ ولى استدلال بر آن به استناد آن به حشويّه و اين كه حكمت اقتضاء اين عقبات را ندارد و وجهى براى خَلقِ آنها نيست، موقوف به احاطه شخص به جميع حكمت هاى افعال الهى است و در اين

موضوع آنچه معيار است، اوّلًا وجود خبر معتبر و صحيح؛ و ثانياً ترجيح عُرفى يك از اين دو استظهار است، و الله هو العالِم.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 102

در باب حساب و ميزان

در اين باب نيز اختلافى بين اين دو عالِم علم، ظاهر نيست؛ ولى شيخ ابوعبدالله در اينجا و در «أوائل المقالات»، موضوع حساب را موافقت عبد با اوامر و احكام دانسته و مختصّ به اصحاب معاصى از اهل ايمان مى داند و مى فرمايد:

«كفّار، حسابشان و كيفرشان به استحقاق است

و مؤمنين، اجرشان به غير حساب داده مى شود»؛ و مى فرمايد: «ومراد از حساب، مقابله حسانات به سيّئات و موازنه بين آنها نيست»، زيرا حبط اعمال را صحيح نمى داند؛ و همچنين اين را كه:

«در قيامت موازينى باشد كه داراى دو كفّه باشند واعمال را با آن وزن نمايند»، انكار مى نمايد، براى اين كه اعمال اعراض است و توزينِ آنها ممكن نيست.

بديهى است در اين مقوله مطلاب، مرجع سمع و آنچه از ظواهر قرآن و احاديث استفاده مى شود مى باشد، و ممكن است مراد از وزن عمل، وزن مثال عمل باشد كه در با تجسّم اعمال مذكور است و اين امورى را كه حقايقِ آنها بر ما نهفته است، با مثل اين معيار كه عمل عَرَض است و وزن آن ممكن نيست، نمى شود انكار كرد.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 103

اجمالًا چه مانعى دارد در آن جا موازينى باشد، كه هم موافقة و مخالفة اعمال با اوامر و نواهىِ الهى معلوم شود، و هم صاحبِ عمل يا نَفْس عمل يا پرونده عمل و دفتر اعمال وزن شود؛ در باب تجسّم اعمال، رواياتى داريم كه همين عملى كه مى گوييد عَرَض است، مجسّم مى شود و به صورت زيبا و نيكو در مى آيد و رؤيت عمل در آيه (فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيراً يره) نيز بيان شده است؛ هم ممكن است نَفسِ عمل حفظ شود و- چنانكه

امروزه با تلويزيون ديده مى شود، درحالى كه صاحب عمل از محل عمل رفته يا مُرده است- عمل ديده شود؛ و ممكن است مراد، دفتر عمل؛ و ممكن است مراد، پاداش عمل باشد.

همه اين امور ممكن است و نبايد گفت

مثلًا صدا در آن عالَم، قابل شنيدن نيست، در حالى كه در اين عالَم، قابل شنيدن شده است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 104

اشتباه بعضى در اين است كه، اين امورى را كه وحى و نبوّت به آن خبر داده اند، با يك سلسله معلوماتِ ناقص، در معرض بررسى و ردّ و قبول قرار مى دهند، و با ميزانى كه فقط براى توزين اشياء، چند گرمى است؛ مى خواهند اشياء چند تُنى و بلكه كُرات و كهكشان ها را وزن كنند؛ و يا بعكس با ميزان هايى كه با آنها سنگ هاى هزار تُنى و بيشتر بايد توزين شود،

مى خواهند اشيايى را كه واحد بزرگ وزن آنها گِرَم است، بسنجند.

به هرحال، هم صدوق و هم مفيد در اين كه متولّىِ حساب، رسول الله و اميرالمؤمنين و ساير ائمّه، صلوات الله عَلَيهِم أجمَعين، هستند، اتّفاق نظر دارند.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 105

الاعتقاد فى الجنَة و النّار

راجع به بهشت و جهنّم، مطالب اين دو كتاب نزديك به يكديگر است و در هر يك، تفاصيلى ذكر شده كه بعض آنها در ديگرى مذكور نيست. آنچه از اين تفاصيل به موجب آيات و اخبار صحيحه، ثابت باشد. حقّ است؛ و اگرچه اعتقاد به آنها واحب نباشد، امّا انكار آنها و بلكه ترديد در آنها بعد از اطّلاع بر مصادر آنها، جايز نيست.

در اين جا ابوعبدالله مفيد در جهتى كه با ابو جعفر صدوق اتفّاق نظر ندارند، اين است كه صدوق، متنعّمين به بهشت را چند قسم مى داند و يك قسم آنها را كسانى مى شمارد كه فقط متنّعم به تقديس و تسبيح و تكبير خدا در جمله ملائكه مى باشند.

داورى ميان شيخ

صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 106

ولى مفيد اين قول را كه در بهشت بشرى باشد كه فقط التذاذ به تسبيح و تقديس داشته باشد و التذاذ و لذايذ ماديّه نداشته باشد، قولى شاذّ از دين اسلام و مأخوذ از نصارى مى داند كه معتقدند:

مطيعين در اين دنيا ملائكه مى شوند، كه نه مى خورند و نه مى نوشند و نه نكاح مى نمايند؛ و در ردّ اين نظر، به آياتى از قرآن، مثل:

«اكُلُها دائمٌ و ظلُّها تلك عقبى الَّذين اتَّقوا»

و آيه

«إنَّ أصحاب الجنَّة اليوم في شُغُلٍ فاكهون* هُم و أزواجُهُم في ظِلالٍ عَلَى الأرائك متَّكِئون»

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 107

استشهاد فرموده است، كه البتّه از اين قِسم آيات، در قرآن كريم بسيار است و فرمايش شيخ مفيد، اوفَق به مدلولِ اين آيات است. البتّه برخوردارى از اين نعم، منافى با التذاذ به حصول

قرب الهى و رسيدن به ثواب و مجالست انبياء و ائمّه طاهرين مقرّبين نيست، والله أعلم.

الاعتقاد في كيفيّة نزول الوَحٌى

پيرامون حقيقت و كيفيّتِ نزول وحى، فرمايش شيخ ابوعبدالله مقبولتر و استوارتر از فرمايش شيخ ابوجعفر است.

وحى و برقرار شدنِ ربط خاصّ بين خدا و برگزيدگانى از بندگانش براى پيغمبرىِ آنها به سوى مردم، حقيقتى است كه اظهار عجز از دركِ آن و اكتفا به شناخت آن از طريق آثارِ آن، بهتر از اظهار نظر در حقيقتِ آن است. چيزهايى كه فقط به آثار

شناخته مى شوند يا به اخبار انبياء معلوم مى شوند، بسيارند؛ و چنان نيست كه منحصر به وحى باشد.

همانطور كه ابوعبدالله بيان فرموده است:

«وحى در معانىِ متعدّد استعمال مى شود كه جامعِ بين آنها، ارتباط سرّى بين وحى كننده و موحى

أليه است».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 108

الاعتقاد في نزول القرآن

در اين باب، رأى شيخ ابوعبد الله ارجح و اقوى است و همانطور كه ايشان فرموده است: «نزول كلّ قرآن در آغاز بعثت، با وجود آياتى مثل:

«قد سمع الله، يا (لقد سمع الله) و ... كه در مناسبات خاصّ نازل شده اند و نزول آنها پيش از آن مناسبات، با معانىِ آنها تطبيق ندارند، مقبول نيست»؛ و اگر روايت معتبر و صحيحى هم

با شد، بايد آن را به معنايى حمل كرد كه با اين آيات وفق دهد؛ زيرا حمل حديث برخلاف ظاهر، از حمل قرآن برخلاف ظاهر، اولى و اهوَن است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 109

الاعتقاد في مبلغ القرآن

در اين باب، ابوعبدالله مفيد، زياده بر آنچه ابوجعفر فرموده است، چيزى نفرموده و ظاهر در اين است كه در اين كه قرآنِ نازل بر

رسول خدا، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم، همين «ما بَينَ الدفَ تَين» است و ساير مطالبِ مهمّ ديگرى كه در اينجا صدوق بيان فرموده است، با هم وحدت نظر و اتّفاق رأى دارند.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 110

الاعتقاد فى الأنبياء و الرُّسُل و الحُجج و الملائكة

در اعتقاد به انبياء و رُسُل و حُجَح و ملائكه و در عدد انبياء و اوصياء و ائمّه طاهرين، عليهُم السَّلام، تا حضرت خاتم الأئمّة و منقذالامّة، مولانا و سيّدنا المَهديّ المُنتَظَر، أرواح العالمين له الفدا، اتّفاق نظرِ كامل و تمام و وفاق تام بين اين دو بزرگوار است و هيچ شبهه و سخنى نيست.

الاعتقاد فى العِصمَة

در مسأله «عصمت»، نظر ابوجعفر اين است كه:

«انبياء و رُسُل و ائمّه، عليهُم السَّلام، و ملائكه، در جميع احوالات (قبل از نبوّت و در حال نبوّت) معصومند و هركس آن را در حالى از احوالاتِ ايشان نفى نمايد، جاهل به مقاماتِ آنها است» و مى فرمايد:

«اعتقاد ما اين است كه ايشان معصوم و موصوف به كمال و تماميّت و علم مى باشند، از اوايل امورشان تا پايان، و در هيچ حالى از حالات، به نقص و گناه و جهل، وصف نمى شوند».

امّا از كلام ابوعبدالله مفيد شايد چنين استفاده شود كه: كلّ انبياء و ائمّه طاهرين، عليهُم السَّلام، در حال نبوّت و امامت معصوم و موصوف به كمال مى باشند و مى فرمايد: «پيغمبر ما، صلى الله عليه و آله و سلم، و ائمّه بعد از آن حضرت، عليهُم السَّلام،

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 111

كانوا سالمين من ترك المندوب و المفترض قبل حال إمامتهم و بعدها»؛ و با اين كه تصريح دارد به اين كه قبل از حال تكليف هم حال نقص و جهلى نداشته اند و جارى مجراى عيسي ويحيى در حصولِ كمال در صِغَرِ سنّ بوده اند و مى فرمايد:

«اين امرى است كه عقل، آن را تجويز مى نمايد و انكار نمى كند و راهى به سوى تكذيب اخبار نيست»؛

معذلك مى فرمايد:

«و الوجه

ان نقطع على كمالهم عليهُم السَّلام فى العلم و العصمة في أحوال النّبوّة و الإمامة و نتوقّف فيما قبل ذلك و هل كانت أحوال نبوّة و إمامة أم لا؟ و نقطع على ان العصمة لازمة منذ أكمل الله تعالى عقولهم إلى ان قبضهم».

بايد توضيح بدهيم كه:

«اين فرمايش، خلاف ضرورت مذهب و احاديث متواتره است. شيعه بر اين اتّفاق دارد كه: پيغمبر، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم،

قبل از بعثت، و ائمّه، عليهُم السَّلام، قبل از مكلّف شدن به قيام به وظايف امامت نيز، داراى مقام عصمت و كمال صفات انسانيّت بوده اند.

اين فرمايش، با قدس مقام رفيع حضرت خاتم الأنبياء، صلى الله عليه و آله و سلَّم، قبل از بعثت، كه اميرالمؤمينن، عليه ااسَّلام، به آن قداست توصيف مى نمايد، ناسازگار است به عقيده هر شيعه اى از جمله خود شيخ مفيد: اميرالمؤمنين، عليه السَّلام، در

عصر پيغمبر، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم، كه قيام به وظايف امامت بر عهده پيغمبر، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم، بود نيز معصوم بود و همه صلاحيّت هايى را كه براى امامت لازم است، دارا بود.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 112

حضرت امامت حسن در عصر پدر بزرگوارش و حضرت امام حسين، عليهم السَّلام، در عصر پدر و برادرش و همينطور ساير ائمّه، عليهم السَّلام، واجد اين صلاحيّت ها بوده و امام بودند.

احاديث دالّه بر اين عقيده، بيش از حدّ تواتر است و عقلًا نيز بر عدم عصمتِ پيغمبر و امام در قبل از نبوّت و امامت، بسيارى از همان مفاسدى كه بر عدم عصمت آنها در حال نبوّت و امامت مرتّب است مترتّب

مى باشد؛ و تفكيك بين اين دو حال و قبولِ صحّت نبوّت و امامت صاحبان سوءسابقه و پيشينيه هاى بد، عقلًا و شرعاً جايز نيست و ما را نمى رسد كه به ساحت قدس مفيد گستاخى كنيم، امّا اگر صدوق با او در عالَمى از عوالم، مثل

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 113

رَجعَت يا عالَمى كه اكنون هر دو در آنند روبرو شود، مى تواند به ايشان در برابر تاخت و تازهايى كه به او كرده است بگويد: اگر من به تقليد عمل كرده ام، شما هم به خاطر عدم احاطه به احاديث، در مثل اين اشتباه واقع شده ايد!

به هر حال، ما عظمت مقام هر دو را مى ستاييم و مى گوييم:

العصمة عن الخطاء مختصّ بالله تعالى و بمن أعطاه هذه الحالة القدسيّة من أنبيائه و الأئمّة الطّاهرين و الملائكة، عليهم السَّلام، و الجواد قد يكبو.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 114

الاعتقاد في نفى الغلوّ و التفويض

در اين بحث بين اين دو بزرگوار، اختلاف جوهرى وجود ندارد و هر دو در نفى غلوّ و تفويض، اتّفاق دارند؛ امّا در مسأله نسبت

بعض مشايخ به تقصير، كأنّه شيخ ابوعبدالله بحث قبل را تدارك نموده و در اينجا به صدوق كه مى فرمايد:

«علامت مفوّضه و غُلاة»،

نسبت تقصير به مشايخ قميّين (بنابر آنچه در كلام مفيد است يا مطلق مشايخ بنابر نسخه مطبوعه «اعتقادات» است ايراد فرموده كه اين علامت غلوّ و تفويض نيست و به قول منقول از محمّد

بن الحسن بن الوليد، شيخ صدوق استشهاد مى فرمايد كه گفته است:

«أوّل درجة فى الغلوّ نفى السَّهو عن النّبيّ و الإمام»،

سپس مى فرمايد:

«اگر اين حكايت و نقل قول از او صحيح باشد،

او با اين كه از علماء و مشايخ قم است، مقصّر است»، سپس مى فرمايد: «جماعتى از ايشان بر ما وارد شدند كه تقصير ظاهر در دين

داشتند و ائمّه، عليهُم السَّلام، را از مراتبى كه دارند، تنزّل مى دادند و گمان مى كردند كه ائمّه، عليهُم السَّلام، عارف به بسيارى از احكام نيستند تا به قلب آنها الهام شود و بعض از آنها قائل بودند كه آنها به رأى و ظنّ عمل مى نمايند و با وجود اين، ادّعا داشتند كه از علماء هستند»، سپس مفيد مى فرمايد:

«اين بى شبهه، تفصير است، و مى فرمايد: «در علامت براى غلوّ، نفى خصوصيات حدوث از ائمّه و حكم به الوهيّت و قدم

آنها كافى است و حاجتى به آنچه كه ابوجعفر، علامت شمرده است، نيست».

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 115

الاعتقاد فى الظّالمين

در اين فصل، ابوعبدالله مفيد را استدراكى بر مطالب ابوجعفر نيست و به اين لحاظ وحدتِ نظرِ ايشان ظاهر است.

الاعتقاد فى التقيَّة

در فصل «تقيّه»، اگر ابوجعفر صدوق به اجمال متعرّض آن شده است، ابوعبدالله مفيد آن را تفصيل داده و همانطور كه فرموده است، به طور مطلق، كتمان حقّ جايز نيست و مقصود صدوق نيز، اگر چه تصريح ندارد، همين است.

بديهى است اگر تقيّه و ضرورتى نباشد، انكار ايمان وحقّ و ترك اعلان به آن جايز نيست و همه ادلّه تقيّه از قرآن و احاديث بر اين تفصيل دلالت دارند و معنى اين كه گفته مى شود تا ظهور حضرت مهدى، أرواحنا له الفدا، تقيّه ثابت است و عمل به آن واجب است، اين است كه قبل از ظهور آن حضرت، خطرات و ضرورت هايى كه موجب جواز يا وجوب تقيّه است، امكان

حصول دارد؛ ولى بعد از ظهور آن حضرت كه اسلام، جهانگير و ايمان در همه جا اعلان مى شود و به حُكمِ:

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما ؛ ص115

«و لَيُبَدِّ لَنَّهُم من بعد خَوفهم أمناً»

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 116

خوفى وجود ندارد، موضوعى براى تقيّه باقى نمى باشد.

الاعتقاد في آباء النّبيّ صلى الله عليه و آله و سلَّم

در موحّد بودن آباء نبىّ، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم، و ايمان آنها، هر دو مُتّفق القولند؛ و چنانكه مفيد فرموده است، اجماعِ اهلِ حقّ بر اين عقيده است؛ ودر ايمان ابى طالب و آمنه، مادر رسول الله، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم، نيز، مفيد با صدوق حتماً اتّفاق نظر دارد، اگر چه در اين جا تصريح نفرموده است.

الاعتقاد فى العَلَويّة

در اين باب، اختلاف نظرى كه بين اين دو عالِم عيلم عاليقدر است، در تفسير آيه كريمه

«قُل لاأسألكم عليه أجراً إلّا المودّة فى القربى»

است كه صدوق «إلّا» را به معنى استثناء تفسير مى نمايد و مفيد آن را به معنى «لكن» تفسير مى نمايد كه بنابر تفسير صدوق، مفاد اين است كه:

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 117

«اجرى از شما غير از مودّت فى القربى نمي طلبم»؛ و بنابر تفسير مفيد اين است كه: «از شما اجرى طلب نمى كنم، لكن طلب مى كنم از شما يا لازم و واجب مى كنم بر شما، مودّت فى القربى را».

مفيد مى فرمايد:

«رسالت و نبوّت، عملى است كه براى خدا انجام شده و اجر آن با خدا است و معنى ندارد كه غير از خدا اجر آن را بدهد، مضافاً به اين كه معنى اش اين مى شود كه:

«از شما اجرى سؤال نمى كنم، بلكه سؤال مى كنم اجرى را» و اين تناقض طور است، به خلاف اين كه به معنى لكن باشد كه

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 118

كلام در «عليه أجراً» تام است و جمله

«إلّا المودَّةفى القربى»

، كلام و مطلب ابتدايى ديگر است».

امّا ظاهر اين است كه اين دو جمله به

هم مرتبط است و كلّ آن براى ترغيب به

«مودّت فى القربى»

است و جمله اوّلى، مثل

«لا أسألكم عليه أجراً»

كه براى بيان عدم سؤال اجر است نيست؛ بلكه توطئه براى بيان مفاد جمله دوّم است به اين معنى كه: «در برابر حقّ عظيم رسالت كه بر شما دارم اجرى نمى خواهم، مگر مودّت فى القربى» و چون دو جمله به هم مرتبط است، تفاوتى بين آنها نيست.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 119

و امّا اين كه رسالت چون عملى لله است، اجر آن با خدا است جوابش اين است كه: لازمه اداء اين عمل لله، اثبات حقّى از

براى رسول بر امّت نيز هست، و امّت نيز در برابر آن وظيفه دارند كه اداء حقّ نمايند؛ لذا به طور عُرف و متعارف و براى ترغيب مردم به مودّت ذوى القربى، به اين بيان مكلّف به اداء حق رسالت و مودّت اهل بيت حضرت پيغمبر، صلواتُ الله عَلَيهم أجمَعين، شده اند.

به هر حال تمام اين كلام، در تفسير بايد بررسى شود؛ فقط نكته اى كه بايد به آن توجّه داشت اين است كه بنا برهر دو

تفسير، آيه كريمه همان طور كه در روايات كثيره وارد است، مربوط به قربى رسول الله، صلَّى الله عليه و آله و سلَّم، است و صدوق و مفيد، هر دو در اين جهت نظرشان متّفق است.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 120

الاعتقاد فى الأخبار المفسّرة و المُجمَلة

در اين باب، بحثى بين صدوق و مفيد نيست، و ظاهراً هر دو برآنند كه اخبار مفسّره، حاكم بر اخبار مُجمله است.

الاعتقاد فى الحظر و الإباحة

در اين باب، صدوق مى فرمايد:

«الأشياء كلّها مطلقة حتّى يرد في شى ء منها نهى»

و خلاصه كلام متين مفيد اين است كه: «چنان نيست كه همه اشياء مطلق و محكوم به إباحه باشند، زيرا اشياء بر دو قسمند: قسمى از آنها است كه قبح آنها را عقل درك مى كند، مثل ظلم بر غير كه عقل، ارتكاب آنها را تجويز نمى نمايد، هر چند نهى از آن

نرسيده باشد؛ و قسم ديگر است كه عقل در آنها حكمى ندارد، در اين قسم اين قاعده جارى است.

ولى مى توان گفت: نظر صدوق هم بر همين است و اين تعبير به لحاظ اين است كه در شرع از همه مواردى كه عقل استقلال به قبح آنها و توبيخِ فاعل آن دارد، نهى شده است؛ لذا مى توانيم بگوييم: مردم در همه كارها، غير از آنچه كه نهى از آنها شده است آزادند.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 121

الاعتقاد فى الأخبار الواردة فى الطبّ

در باب «اخبار وارده در طبّ» ابوعبدالله، ابى جعفر را تأييد مى نمايد و يك قسم بر اقسام اين احاديثى كه ابوجعفر ذكر فرموده، افزوده است.

چيزى كه قابل ذكر است اين است كه مى فرمايد:

«الطبّ صحيح و العلم به ثابت و طريقه الوحى و انما أخذه العلماء به عن الأنبياء و ذلك انّه ...».

ولى ظاهر اين است كه اگر چه راهى براى نفى اين كه «طبّ و توجّه به اين علم از اساس، ناشى از انبياء و به تلقين آنها است» نداريم؛ امّا اين كه كلّ اين علم را آسمانى بدانيم، خلاف تجربه و حسّ است.

بشر مثل ساير صنايع، به هوش و استعداد خود و تجربيّات روزافزونش، برعلوم بسيار واقف شده است

كه علم طبّ نيز، يكى از آنها است؛ هر چند جايز است كه در رشته ها و مواردى

از انبياء و وحى هم اقتباس كرده باشند يا در حال و آينده اقتباسات و استفاده هايى بنمايند.

داورى ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد، رحمة الله عليهما، ص: 122

الاعتقاد فى الحديثين المختلفين

اين باب، طويل الذيل است و در باب تعادل و ترجيح در اصول، از آن مفصّل بحث شده؛ از اين جهت وارد بحث اين دو بزرگوار

نمى شويم و تحقيق مطلب را به مراجعه به اصول فقه احاله مى نماييم.

وآخردعوانا أن الحمدلله ربّ العالَمين

والصَّلاة و السَّلام على سيّدنا محمدّ و آله الطّاهرين

واللَّعن على أعدائهم أجمعين

7 جمادى الاولى 1413

لطف الله صافى

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109